۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

پادشاهان بی تاج و تخت( کتاب ماه تاریخ آذر 88 شماره 139)(با همکاری افشین معشوری)

اورنگ باختگان ايران، نور محمد مجيدي كرايي،نشر آرون ،1387 دوره سه جلدي 45000تومان،1850صفحه
كتاب "اورنگ باختگان ايران" در سه جلد تاليف گرديده است . اين كتاب شامل تاريخ شاهان ايران است كه توسط مؤلف از تواريخ معتبر قديم و جديد گرد آوري شده است .
كل كتاب سي بخش دارد. جلد اول شامل 18 بخش است و از پادشاهان اوستايي تا آخر تركان غزنوي ادامه دارد .
جلد دوم از تركان سلجوقي در بخش نوزدهم شروع شده با اتمام تاريخ زنديه در بخش بيست و هفتم پايان مي يابد.
در جلد سوم از بخش بيست و هشتم تا سي ام ،تاريخ پادشاهي تركان قاجاري ، پهلوي ها و انقلاب اسلامي  را مي خوانيم.
اين مقاله در دو بخش به محتوا و  اشكالات اين كتاب مي پردازد.
محتواي كتاب
روال كار مؤلف بر توضيح و تبيين دوره هاي پادشاهي و كل تاريخ مربوط به شاهان است و شامل :شرح پيشينه طوايف و سلسله ها و خاستگاه آنها ، ريشه يابي نامهاي قديمي ، كارهاي مهم هر پادشاه، جنگ ها ، خيزش ها ، قيامها و هر مطلبي است كه به تاريخ شاهان ارتباط داشته باشد .
در آغاز اولين بخش ، اولين شاه تاج باخته و دشمن وي را چنين معرفي نموده است :
"نخستين پادشاهي ايراني كه اورنگ شاهي را به ژهاك تازي باخت جمشيد جم بود كه نامش در ماتيكان (ريگ ودا)از نامگان ديني هند و ايراني كه به زبان سنسكريت همريشه زبان اوستايي مي باشد ،آمده است .(ج1، ص2)
پس از اين گفتار راجع به نام جم و يادكرد اوستا از جمشيد مطالب مبسوطي بيان كرده ، سپس راجع به كارهاي جمشيد از جمله چهار گروه نمودن مردمان : دانشمندان(روحانيون) ،جنگجويان(ارتشيان )كشاورزان ، مطالبي نوشته است. اما در اينجا فقط از سه گروه نام برده و گروه چهارمي فراموش شده است .
همچنين  راجع به طوفان نوح كه ايرانيان باستان اعتقاد داشتند در دوره جمشيد واقع شده سخن گفته و شواهدي از تاريخ طبري ،قرآن و تورات آورده است .
زير عنوان "پايان پادشاهي جمشيد"، شرح مبسوطي از چگونگي پادشاهي او از تاريخ طبري و فارسنامه ابن بلخي آورده و طي آن دليل شكست  او ذكر گرديده است:
"جم كفران نعمت كرد و جن و انس را فراهم آورد و خبر داد كه سالار و مالك انهاست ..."(ص15)
سپس درباره ژهاك كه همان ضحاك و بيوراسب است و نژاد او مطالبي نوشته و ابياتي طولاني از شاهنامه شاهد آورده است :
"ايرانيان گفته اند عرب بود و جادوگر و ملك هفت اقليم داشت "(18)
يخش پادشاهان باستاني شامل جمشيد و ضحاك است .
بخش دوم درباره شاهان مادي و پارسي و بخش سوم شامل شاهان پارسي (كورش يكم)است . در بخش شاهان مادي و پارسي از آستياك نام برده شده كه تاج خود را به كوروش باخت .


از كارهاي جالب مؤلف ، توضيح درباره ريشه نام هاست كه در مورد شاهان گذشته ضروري به نظر مي رسد :


"اژدهاك يا به زبان بابلي ايخ توويگو و به گويش يوناني آستياگ ،آستياگس و آسي گاس و همچنين به زبان ارمني آشداهاك "(ج1ص31)


همچنين درباره خواستگاه قاجاريان از كتاب فارسنامه ناصري نوشته فسايي و تاريخ ايران  از سرجان ملكم نمونه هايي آورده و درباره "خواجه" چنين نوشته است  :
"آقا محمد خان را خواجه محمد خان و آقا محمد خان مي ناميدند كه خواجه در فرهنگ نامي ايران به دو  نامواژه وچَم و آرش خوانده مي شود. "(ج3 ص 1402)
مؤلف همچنان به ترتيب پيش رفته و در هر بخش كل تاريخ مربوط به شاه مورد نظر را همراه با نام و خاستگاه و سرزمين فرمانروايي و چگونگي كشته شدن توضيح داده و براي اين كار، گاه از چند تاريخ استفاده كرده است :
"با درگذشت اسكندر مقدوني (323پ.م)مرده ريگ امپراطوري او ميان سردارانش بخش گرديد و هر يك بخشي از آن سرزمين ها را به دست گرفتند كه بهره يكي از آن سرداران به نام (سلوكوس نيكاتور )پارس ماد خوزستان و ديگر سرزمين هاي ايران گرديد كه از سال 212تا 312 پ.م . بر اين سرزمين ها فرمانروايي داشته اند تا اينكه با شورش اشكانيان پارتي فرمانفرمايي شان پايان پذيرفت .(ج1 ص133)


توضيحات خوب و مكفي درباره دوره هاي مختلف شاهي داده كه از نظر شناخت كلي راجع به خاستگاه سلسله ها مفيد است. به ذكرنمونه هايي اكتفا مي شود  :


از تاريخ مسعودي نقل مي كند  :


"پادشاهي طوايف به نظر بسياري از علاقه مندان اخبار سلف پانصد و هفده سال بود و اين مدت از پادشاهي اسكندر بود تا ظهور اردشير پسر بابك پسر ساسان كه بر ملوك الطوايف استيلا يافت و اردوان شاه را در عراق بكشت و تاج او به سر نهاد او را در جنگ تن به تن بر ساحل دجله بكشت و آغاز پادشاهي اردشير از اين روز بشمار است ."(ج1 ص 148)


همچنين درباره تركان سلجوقي نوشته است :


"تركان سلجوقي مردمي بودند كه در سرزمين تركستان مي زيستند و از آن كشور به خاك ماوراءالنهر كوچ نموده پس از نشستن در اين بومگاه و در روزگار پادشاهي سلطان محمود غزنوي به انگيزه تنگي جا و نداشتن چراگاه هاي گسترده اي بر خوراك دام هاي خويش با گرفتن فرمان از پادشاه غزنوي به استان پهناور خراسان كوچ كرده و در آن سرزمين نشيمن كرده اند ."(ج2 ص 731)


بيشتر كتاب نقل مستقيم از تواريخ است و مؤلف كمتر نظر خود را دخالت داده و يا با قلم خود نوشته است . تنها در بر خي مواقع پس از نقل كامل تاريخ ، توضيحات تكميل كننده هم مي دهد :


"بهر روي اين خاندان {صفوي} ساختار و بنيان از هم گسسته كشور را سر و ساماني داده و با سركوب و مهار كردن آشوب هاي قومي و تيره اي و نيز گسترانيدن راه بازرگاني با كشور هاي همسايه و فرامرزي زمينه داد و ستد و همچنين دوستي خود را با كشور هاي جهان آنروز به ايران رو نمايد و كتابهايي فراهم آورده كه در آن راستا جهانگرداني از اروپا به ايران آمده و كتابهايي درباره ايران آن زمان نوشته اند ."(ج2ص1061)


اشكالات كتاب


هنگام خواندن اين كتاب اشكالاتي را در آن مي يابيم كه از كتابي كه مشخص است براي تاليف آن زحمت زيادي كشيده شده ، انتظار نمي رود . با اين توضيح كه در هر كتابي به ويژه اگر پژوهشي وسيع و وقت گير باشد ، وجود برخي اشكالات ناگزير است و نقد كتاب از ارزش ان نمي كاهد ، به مواردي اشاره مي شود  :


1- نام كتاب


اولين چيزي كه در اين كتاب جلب توجه مي كند نام و طرح جلد است . طرح جلد كتاب تاجي پر از جواهر را نشان مي دهد و نام كتاب "اورنگ باختگان  ايران " است . "اورنگ " در فرهنگ لغت تنها به معني تخت و سرير شاهي است و هيچ معني كه مويد مفهوم تاج باشد ندارد. ( ر.ك. فرهنگ معين ج1ص401 و لغتنامه دهخدا ج3ص3120).


در نظر اول مخاطب گمان مي كند مؤلف "اورنگ" را به معني تاج دانسته كه چنين نامي در كنار چنين طرحي گذاشته است . با خواندن متن كتاب اين ترديد بيشتر مي شود اما هر چه جلوتر مي رويم به موارد ضد و نقيضي بر مي خوريم كه شك مي كنيم از نظر مؤلف اورنگ به معني تاج بوده يا تخت. در برخي قسمتها كه مؤلف از زبان خود نقل تاريخ مي كند واژه اورنگ گاهي به معني تاج و گاه به معني تخت آمده است . زماني كه به تركيب تاج باخته بر مي خوريم مي توانيم يقين كنيم كه مؤلف اورنگ را به معناي تاج دانسته است :


"تنها نوشته ارزشمند و كهني كه روشن تر از ديگر تاريخ نويسان جهان امروز ما را از چگونگي سرگذشت اين پادشاه تاج باخته ايران اشنا مي سازد گزارشهاي هرودوت پدر تاريخ در سده چهارصد پيش از زادن مسيح مي باشد "(ج1 ص 32)


در نوشته زير مؤلف دقيقا اشاره بر اورنگ بر سر داشتن نموده است :


"هرمزان پس از اينكه با خانواده اش به مدينه رسيد مردم مدينه كه تا آن روز پادشاهي نديده بودند در پشت بام ها و كوي و برزن شهر به هرمزان و همراهانش مي نگريستند و به پوشيدني ها و جامگان زرين ويژه اورنگ زرين شاهي كه بر سر داشت تماشا نموده و بر شگفت زدگي تماشا گران مي افزود ."(ج1 ص 367)


اما در اين نمونه ها اورنگ به معناي تخت آمده است :


"پيشتر گفته شد كه شيرويه پسر خسرو پرويز پس از كشتن پدر بر تخت پادشاهي نشست و براي اينكه خود هميشه بر اورنگ شاهي بنشيند و پادشاه  ايران باشد خود را شرمسار تاريخ كرد و همگي شاهزادگان ساساني را كشت .."(ج1ص381)


"بهر روي آقا محمد خان قاجار در سال 1210 هجري به تخت نشست. در كتاب فارسنامه ناصري درباره تاجگذاري و اورنگ نشيني او مي نويسد ..."(ج3 ص 1406)


"تاجگذاري و  اورنگ نشيني آقا محمد خان قاجار زماني پيش آمد كه كشور ايران ..."(ج3ص 1406)


"فتحعليشاه (پس از شنيدن مرگ آقا محمد خان از شيراز به تهران آمد و به جاي عموي خود بر اورنگ شاهي جاي گرفت ."(ج3ص1417)


با توجه به موارد ذكر شده معلوم مي شود مولف بين تاج و تخت فرقي نگذاشته و هر دو را اورنگ خوانده است .


2- فهرست


كتابهايي كه مورد استفاده پژوهشگران قرار مي گيرد ، بايد داراي فهرستي گويا باشند كه به راحتي مورد استفاده قرار گيرند . فهرست اين كتاب فاقد اين ويژگي است. يكي از اشكالات اين است كه تيترهاي فهرست ناقص است و برخي تيترهاي داخل كتاب در فهرست ديده نمي شود .  براي مثال در بخش پادشاهي زنديان تنها تيتر "پادشاهي لطفعلي خان زند" در فهرست ديده مي شود ؛ در حالي كه در متن كتاب تيتر هاي : پادشاهي ابوالفتح خان زند ، نبرد كريمخان با مردم كوگيلويه و بهبهان و ديدگاه و داوري تاريخ نگاران درباره لطفعلي خان زند هم وجود دارد .


اشكال ديگر كه غير از فهرست به متن هم باز مي گردد اين است كه بر اساس موضوع كتاب جا داشت مؤلف فهرست ها را بر اساس نام شاهان اورنگ باخته تنظيم كند؛ تا دستيابي به شاه مورد نظر آسان باشد اما با توجه به اينكه نه فهرست و نه متن تيتر مشخص به نام پادشاه ندارد به زحمت مي توان تشخيص داد كه كدام پادشاه اورنگ باخته است .


گسيختگي طرح


كتاب داراي طرح مشخصي نيست و مطالب در هم ريخته است . بهتر بود در آغاز هر بخش مشخص مي شد كه در دوره مورد بحث چند پادشاه اورنگ باخته وجود دارد و سپس توضيحات تكميلي داده مي شد .اما با همه زحمتي كه مؤلف براي معرفي اين شاهان كشيده هر خواننده بايد مجددا كل تاريخ را در جستجوي اين شاهان زير و رو كند.


اشكال ديگر در نحوه فصل بندي كتاب است . بهتر بود علاوه بر بخش هاي مختلف ، هر بخش به فصل هايي هم تقسيم شود كه مطالب منسجم و جدا از هم باشد ؛چنانكه مي بينيم بسياري از بخش ها تحت عناوين پادشاهي خاندان هاي مشخص و يا خيزش خانداني شناخته شده است كه به جا و گوياست؛ اما برخي بخش ها مانند بخش دوازده و سيزده و چهارده داراي تيتر: دگرگوني هاي بنيادي پس از ساسانيان در ايران، آميختگي نژادي و كشتار داشمندان و بزرگان ايراني است كه هر تيتر شامل چند زير مجموعه است . بهتر بود اين سه بخش به عنوان موضوعات فرعي در داخل بخش هاي پيشين قرار مي گرفت تا روال كار به هم نخورد .


همچنين بي نظمي مطالب در بخش ها  به چشم مي خورد . گاهي قضيه مربوط به يك شخص در چند فصل نقل مي شود و شرح حال شاه يك دوره به داخل دوره بعدي هم مي رود . كشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ هم در بخش هشت از كتاب الفتوح و هم در بخش ده از تاريخ طبري نقل شده همچنين تاريخ مربوط به يزدگرد سوم در بخش هشت از كتاب الرسل و الملوك وشاهنامه و در بخش يازده از تاريخ طبري آمده است .


در بخش هشتم نزديك به دويست صفحه با عنوان "برافتادن پادشاهي يزدگرد سوم و پيدايش دين مقدس اسلام " پر از شرح جنگهاي صدر اسلام است و مختصري راجع به اورنگ باختگان. پس از اينهمه طول و تفصيل ،عنوان "چگونگي مرگ يزدگرد سوم " را تازه در بخش يازدهم مي بينيم .


بخش نهم و دهم نيز درباره سرگذشت هرمزان، يكي از شاهان بومي خوزستان است كه مسلمان شده است . وي در بخش نهم اسير شده و در بخش دهم در ماجراي كشته شدن عمر كشته مي شود كه اين دو بخش بايد در هم ادغام مي شد .


كشته شدن عمر ليث صفار در بخش چهارم ذيل تيتر كشتار دانشمندان و بزرگان ايران آمده  درحالي كه وي به عنوان پادشاه بر تخت نشسته بود .


نمونه ديگر در بخش قاجاريان ديده مي شود . اين بخش در صفحه 1725 تمام مي شود در حاليكه هنوز احمد شاه بر اورنگ شاهي نشسته است  و بركناري احمد شاه در بخش مربوط به پهلوي در صفحه 1804 نقل مي شود . بخش مربوط به پهلوي از آغاز زندگينامه رضا خان به حساب آمده و  كارهاي وي تا زمان خلع احمد شاه نقل گرديده است. خواننده از تاريخ قاجار بيرون آمده اما پس از هفتاد صفحه به تيتر بركناري احمد شاه مي رسد .در حالي كه با توجه به اينكه آغاز زندگي پهلوي و برنامه ريزي هاي او براي رسيدن به قدرت در زمان پادشاهي احمد شاه واقع شده ، قاعدتا بايد در دوره قاجار نقل شود و دوره پهلوي بايد از آغاز شاهي مطلق پهلوي شروع شود . سپس با اينهمه توضيحات اضافه اي كه در طول كتاب داده شده ، با كمال تعجب بخش پهلوي در سال 1343 با شرح رويداد تنگ گجستان و شرح بيوگرافي ضرغام پور پايان مي يابد و در بخش سي ام كه انقلاب اسلامي است ،طي 9 صفحه خلاصه اي از وقايع 28 مرداد 32 و قيام امام خميني در سال 42و قضاياي سال 56 و سال آخر انقلاب از كتاب آخرين سفر شاه از شوكراس ويليام نقل مي شود و دراين ميان از سال 43 تا 56 گويا دوره خلأ تاريخ است .


4- مطالب غير ضروري خارج از موضوع


بر اساس نام كتاب ، موضوع آن بايد تنها شرح حال شاهان اورنگ باخته باشد و خواننده انتظار ندارد كل تاريخ با طول و تفسير هاي آن نقل شود؛ اما اين اتفاق مي افتد و مؤلف ضمن شرح كامل تمام دوره ها ،تمام شاهان را نيز معرفي مي كند و موضوع اصلي كتاب فراموش مي شود . در فصل هفتم شورش اردشير بابكان ساساني را شرح داده كه گويا ضد اشكانيان قيام كرده؛ اما هيچكدام از اين پادشاهان كه دراين دوره اند  اورنگ باخته نيستند . دراين قسمت نام چند شاهي كه كشته مي شوند آورده شده بدون اينكه از تاريخ آنان چيزي بدانيم و مولف توضيحي بدهد. مشخص نيست اينها جزو اورنگ باختگان محسوب مي شوند يا نه :


"سوي(چوپانان)رفت كه محلي بود در ولايت دارابگرد و شاهي را كه آنجا بود و (فاسين )نام داشت بكشت .آنگاه سوي محلي ديگر به نام (كونس)رفت و شاهي را كه آنجا بود و(منوچهر )نام داشت بكشت . سپس سوي محلي به نام (لروير)رفت و(دارا)شاه آنجا را بكشت ."(ج1ص158)


در صورتي كه اين شاهان جزو اشكانيان باشند بايد در فصل ششم نامشان آورده مي شد .


همچنين  اردشير به مرگ طبيعي مي ميرد و پرداختن به او طي يك بخش ، خارج از بحث كتاب است .


فتحعليشاه نيز به مرگ طبيعي مي ميرد اما 60 صفحه از اين كتاب را به خود اختصاص مي دهد كه شامل پيمانهايي است كه در زمان او بسته شده همچنين كشته شدن گريبايدوف و سيسيانف و....


در دوره پهلوي  زندگينامه بسياري از افراد سياسي را نقل كرده و تمام قيامها و شورشها از قبيل : كل شورش هاي ايلات و نظاميان و عشاير، زندگينامه افراد سياسي مثل شيخ خزعل و مدرس ،كوچك خان جنگلي ،كاشاني ،قيام گوهر شاد در زمان محمد رضا ،احزاب كمونيستي و سازمانها ، ملي شدن صنعت نفت را شرح داده است .


مطالب بخش هاي دوازده تا چهارده و اشعاري كه در طول كتاب به مناسبتهاي مختلف از شاعران مثال آورده  تنها موجب حجيم شدن كتاب است و ارتباطي به بحث كتاب ندارد.


5- نقل مستقيم از تواريخ


نقل از تواريخ قديمي با شعر هاي طولاني و حرفهايي كه بي مورد است كتاب را حجيم و خسته كننده كرده است . بهتر بود مؤلف بسياري از صفحات تاريخ را حذف مي كرد و به قلم خود خلاصه وقايع را مي نوشت و به نقل كوتاهي از مستندات اكتفا مي كرد . چنانكه در انتهاي صفحات 1423 و 1424 و بسياري موارد ديگر ، نقل خلاصه وقايع به قلم مؤلف شيرين و جذاب است .


با نگاهي به اين سه جلد مي بينيم كه اكثر صفحات نمونه هايي از تواريخ  است و مؤلف كمتر در آن دخالت داشته است . تاريخ نگاري گذشتگان خالي از اطناب نيست و نقل جزء به جزء مطالب در اين كتاب در حوزه مورد بحث نمي گنجد .


مثلا اين نوشته تاريخ روضه الصفا درباره فتحعليشاه موردي براي نقل ندارد :"خشمگين تر از شير غضبان و چالاكتر از پلنگ غژمان راه بر گرفت ..."(ج3ص1420)


مطالب دوره محمد علي شاه نيز 60 صفحه است كه طي اين صفحات تنها در 6 يا 7 صفحه سخن مؤلف را مي بينيم و چهار صفحه هم نقل خلاصه تاريخ است .


همچنين جنگهاي ايران و روسيه تزاري از صفحه 1428تا 1457 حدود 25 صفحه است كه تنها 5 صفحه نوشته مؤلف و باقي كپي تاريخ است . در اين صفحات تمام فصول عهد نامه هاي ايران و روسيه و انگليس نقل شده است .


6- تحليل مؤلف


به طوري كه گفته شد مؤلف كمتر از خود نوشته و بيشتر استناد كرده است اما به ندرت تحليل هايي بر اين تاريخ داشته كه مي توان اين نوشته ها را به دو بخش تقسيم كرد :


الف- تحليل اخلاقي


در تاريخ نويسي امروزي رسم نيست مورخ از اخلاق گرايي بگويد و يا وارد مباحث مذهبي شود و پند و اندرز دهد .مؤلف گاه به جاي تحليل تاريخ چنين مطالبي نگاشته است . در پايان سرگذشت ناصر الدين شاه پس از ذكر زنان متعدد وي كه به دو هزار زن و كنيز مي رسيده نوشته است :


"آري توان و نيرومندي چه در پايگاه امپراتوري و چه شاهي و سرداري باشد در گذر و ناپايدار است و هر چند پيرامون گردش روزگار بنگريم مي بينيم كه هزاران ناصر الدين شاه با اين سازمان گسترده و اين زنان خوشگل و زيبايي كه زندان چوب{چون} كاخ پادشاهي زنان بوده و آرزو داشتند از كاخ شاه پا بيرون گذارند و نمي توانستند بدون ديدگاه خواجه و سر خواجگان دربار كه آنان نيز از گوهر مردانگي بي بهره و اخته شده اند و تنها جاني رنجور و نزار در پيكر داشتند آزادانه به روستا بروند دومي{و دمي} آزاد فرو شهر و روستا فرو برند ،همگي را تير تپانچه ميرزا محمد رضا كرماني آزاد كرد ..."(ج3ص 1643)


خارج از اين بحث، اشكالات نگارشي و تايپي كاملا متن را دچار تعقيد نموده خواننده گر چه مفهوم كلي آنرا در ميابد اما از نوشته ، لذتي نمي برد .كلمات غلط و جملات نامفهوم  مانند سنگريزه اي در كفش و مانعي بر راه ، خواننده را دچار عذاب مي كند .


نمونه اي ديگر:


"يادبودهاي تلخ سرانجام توانمنديها و پايگاه داران همه نشانگر آنست كه اين نهاد و آيين ها را پايه اي جاودانه نيست و دير يا زود بزرگ پايه اي و پادشاهي آنان سرنگون و كاخ آرمان و آرزوهايشان فرو مي ريزد . اگر كسي آماجي داشته باشد كه اين راه را بسپارد آگاه باشد كه راهي مرگبار و پر آسيب و گزند است خوشا راه پيامبران و فيلسوفان و گوشه گيران كه نام نيكي در تاريخ زندگي بشر از خود به يادگار نهادند و با آگاهي از آسيب شاهي و سرداري و بزرگي نام خود را به زشتي و نابكاري و پتيارگي نيالوده اند ."(ج3ص1643)


 در آغاز پادشاهي مظفرالدين شاه نيز همين روش را پياده كرده است ." تاريخ به ما مي آموزد ..."


ب- تحليل غير منطقي


مؤلف تقريبا هيچ تحليلي راجع به تاريخ ارائه نمي دهد و در معدود دفعاتي كه اظهار نظر مي كند .قضيه كشته شدن آقا محمد خان يكبار در صفحات 1408- 1409 از تاريخ سرجان ملكم نقل مي شود و دوباره در صفحات 1410-1416 درباره رفتار و منش او از همين تاريخ مطالبي مي آورد .


نويسنده اين سطور نتيجه گرفته كه علت كشته شدن آقا محمد خان اين بوده كه وي به خاطر اينكه خواجه بوده و خصلت زنانه داشته كارگزارانش احترامي كه بايد ، براي او قائل نبوده اند و او مايه ريشخند و جوك گويي اطرافيان بوده است:" بايد خستو شد كه ايشان پايگاه چنداني  به انگيزه خواجه و اخته بودن بيماري رواني اش نزد نوكران خود نداشته بود و به همين انگيزه به خواري كشته شده ."(ج3 ص 1417)


 در حاليكه اين تعبير با توجه به ويژگي هاي اخلاقي آقا محمد خان كاملا نادرست مي نمايد خود مؤلف در صفحات پيشين به نقل از كتب تاريخ ،خونخواري و بي رحمي آقا محمد خان را ياد آور شده است :"در عقوبت خطاكاران و سياست مفسدان بر كسي ابقا نكردي "(ج3ص 1412) :"مردي پر دل و دلير اما سنگدل و خونخوار و برگشت ناپذير بوده است "(ج3 ص 1402)


همچنين در قضيه صادق خان شقاقي نيز تاكيد شده كه گويا وي محرك قتل او بوده است زيرا كشندگان به صادق خان پناهنده شده و جواهر شاهي را نزد او برده اند.همچنين تصريح مي شود آقا محمد خان "زياده از  بيست سال بر بلاد ايران فرمانگذار بود ."(ج3ص 1409)


پس اگر قرار بود نزد اطرافيان جايگاهي نداشته باشد بايد اين اتفاق از مدتها پيش مي افتاد گر چه وي تنها يكسال تاج بر سر داشته؛ اما در هر حال فرمانرواي ايران بوده ا ست .


7- اشكالات نگارشي


 برخي مطالب كه مولف به قلم خود نگاشته ، داراي  نثري ضعيف و فاقد ادبيات درست است. اين اشكالات شامل جملات طولاني ، حذف افعال بدون قرينه ، كاربرد غلط افعال و كاربرد واژه هاي فارسي قديمي است كه  به چند نمونه از آنها اشاره مي شود :


 الف- جملات طولاني


به نظر مي آيد نحوه تاريخ نويسي مورخان از نظر طويل بودن جملات در نثر مؤلف تاثير گذاشته اما در تاريخ هاي پيشين تعقيدات اينچنيني به چشم نمي خورد :


 "مسعودي و ديگر نويسندگان تازي در نوشته هاي خود در چند جا وراي آنچه تاريخ جهان باستان بر آن گواه مي دهد كه ايرانيان داراي فرهنگ و تمدن پيشرفته اي بودند كه گيتي آن زمان گسترش و پيشرفتگي و همچنين والا و گرانمايه بودنش در شگفت بودند و همه شكوفايي فرهنگ انساني خود را از ريشه و فرهنگ و دانش ايرانيان برداشت نموده اند و اين فرهنگ چنان بن و ريشه دار بود كه پوشاك و جامه ايراني و آيين و نهاد پيشرفته و باور آن را پسنديد و در پي گزينش زنان و دختران ايراني به همسري در آمد تا خون فرزندان خويش و سردارانش را ايراني و پارسي نمايد ."(ج1 ص 148)


در اين متن تنها در آخر پاراگراف نقطه پايان جمله وجود دارد و تمام جملات با حروف ربط به هم پيوسته اند . علاوه بر اين، جمله نامفهوم است . منظور مؤلف اين است كه "فرد مذكور به خاطر فرهنگ پيشرفته ايران كه تاريخ نويساني چون مسعودي و نويسندگان عرب آنرا تاييد كرده اند ، تصميم گرفته همسر ايراني بگيرد." اما اين جملات را چنان در هم پيچيده كه با چند بار خواندن هم مشكل مي توان پي به مفهوم آن برد . حذف "از" پيش از "گسترش " ، كاربرد "گيتي " به عنوان فاعل جمله در سطر دوم ، جملات طولاني و ناقص ، چنين اشفتگي را موجب شده است .


در صفحه 1424 نيز طي پاراگراف هاي 13 ، 6 و 7 سطري هيچ نقطه اي وجود ندارد مگر در پايان آن. تمام جملات با ويرگول يا "واو"به هم متصلند .


ب- حذف فعل بدون قرينه


"گر چه بر پرتاب اين ماه ساختگي رنگ جادوگري و اينكه با انگيزه هاي درخشش نور خورشيد در اينه هايي كه در دست صد كنيز و همخوابه مقنع بود و اين دروغي است شگفت انگيز و باور نكردني .."(ج1 ص 502)


اين متن درباره ماه نخشب است كه مي گويند المقنع آنرا ساخته بود و شبها به آسمان مي فرستاد و روزها پايين مي كشيد . در اين نوشته كمبود فعل وجود دارد و فعل "بود" براي كل عبارت اول در نظر گرفته شده كه درست نيست .


ج- اشكالات دستوري


در صفحه 1417 جلد سوم در انتهاي سرگذشت آقا محمد خان، پاراگرافي به قلم مؤلف وجود دارد كه د ر آن فعل "نداشته بود" به كار رفته كه كاملا نادرست است :"از اينروي بود كه وي ارج و وزنه اي به انگيزه ياد شده پيش بندگان درباري نداشته بود. بايد خستو شد كه ايشان پايگاه چنداني  به انگيزه خواجه و اخته بودن بيماري رواني اش نزد نوكران خود نداشته بود و به همين انگيزه به خواري كشته شده ."(ج3 ص 1417)


در همين جملات علاوه بر اين دو فعل غلط ، فعل پايان پاراگراف ناقص است . همچنين عبارت "به انگيزه خواجه و اخته بودن بيماري رواني اش " مفهوم درستي ندارد .


د- كاربرد واژه هاي فارسي قديمي


مؤلف به خاطر كاربرد واژه هاي فارسي اصيل خود را دچار تكلف كرده و بدون اينكه تاثير مثبتي در كارش گذاشته باشد ، نوشته اش را دچار پيچيدگي كرده است .


"سلوكوس دوم كه جانشين تيوخوس دوم شد پاينام (كالي نيكوس ) را براي خود برگزيد و اين پاينام به زبان يوناني آرش (پيروز و درخشان )را داشت ."(ج1 ص 135)


اين پادشاهان كه پس از دستيابي اسكندر بر ايران و از ميان برداشتن امپراطوري بزرگ هخامنشي و بخش بخش شدن امپراطوري آن توانستند آبروي گذشته ايران باستان را باز گردانيده و پايندان ارزش هاي فرهنگي و نيز گستره هاي مرزي آن را پاس دارند و بايد خستو شد كه هر چه ايران دارد از مردانگي هاي اين مردم است اين خاندان پس از سال ها پادشاهي (250پ.م- 224م)رشته امپراطوري شان به انگيزه جنگهاي برون مرزي با روم باستان به گذر زمان از هم گسيخت و پادشاهيشان به ساسانيان سپرده شد ."(ج1،ص 145)


واژه هاي : پاينام ، پايندان و خستو ، ديگر در زبان امروزي كاربردي ندارند گر چه فارسي اصيلند اما خواننده امروزي مفهوم آنهارا نمي داند و بايد به فرهنگ لغت مراجعه كند .



8- اشكالات تايپي


كتاب تاريخ كتابي مستند است كه از روي آن بايد خيلي چيزها آموخت كه هم شامل محتوا و هم شامل فرم است. نام انسانها و اماكن و قبايل و طوايف از نظر تاريخي بسيار مهم است و اندك اشتباهي در آن جايز نيست . در اين كتاب برخي اغلاط تايپي در نام محل ها و افراد و طوايف هست كه يكي از اين موارد در بخش مربوط به تركان آق قويونلو و قراقويونلو ديده مي شود كه به كرات تكرار شده است . تيتر اول بخش در صفحه    1049 اين است : " پادشاهي تركمانان قراقونيلو و آق نيلوها" از همين ابتدا جابجايي دو حرف "ن" و"ي" اشكال مهمي پيش آورده است كه در تيترهاي صفحات 1051و 1053نيز تكرار شده است . در نمونه اي كه از تاريخ روضه الصفا آورده ، يكبار قراقوينلو و بار ديگر قراقونلو نوشته شده است .در تيترصفحه 1051 "پادشاهي تركمانان آقيُنلُو" نوشته است كه روي "ي" و"ل" ضمه دارد . همچنين در صفحه 1053 در متن هم آق ينلو هست و هم آق قوينلو. البته در برخي موارد هم اين دو نام درست نوشته شده است .


درقسمت مربوط به بركناري محمد علي شاه نوشته :


"محمد عليشاه پس از بركنار شدن از پادشاهي به خاك روسيه (اُوسا)پناه برد "(ج3ص 1706)تا جايي كه ما مي دانيم محمد عليشاه به "ادسا"رفت نه "اوسا".


و نيز نام "كاراكالا" يا "كاركالا" به اين دو شكل نوشته شده كه نمي دانيم درست آن كدام است . (ج1ص 151)


اشتباهات زيادي در كلمات معمولي و اشعار به چشم مي خورد كه با مراجعه به كتابهاي مرجع مشخص شد اشتباه از آن كتابها نيست و در همين كتاب دچار دگرگوني شده اند مثلا "اروداسپ" به جاي "ارونداسپ "يا "فروسي" به جاي "فردوسي" (ص25)


همچنين در اين شعر شاهنامه از مصراع سوم يك كلمه حذف شده :


نه دهقان نه ترك و نه تازي ..(ج1 ص 453)


يا در اين اشعار با اين اشتباهات :همچه به جاي همچو  ، فحنث به جاي مخنث ،چه به جاي چو ،حجره به جاي حجله:


يارب ستدي تو ملك از همچه مني                دادي به فحنثي نه مردي نه زني (ج3ص1406)


چراغ بخت بزرگان چه رعد در گذر است      چراغ بخت فقيران مدام مي سوزد (ج3ص 1410)          


اي عروس ظفر از بخت شكايت منما              حجره حسن بياراي كه داماد آمد (ج3 ص1418)


در صفحه 1711 جلد سوم ، دو بيت شعر داخل نثر شده كه تنها از روي وزن مي شود تشخيص داد كه شعر است نه نثر :


"احترام سلطان احمد شاه به قوانين مملكتي : با ادب در پيش قانون هر كه زانو مي زند چرخ نوبت را به نام نامي او مي زند وآنكه شد تسليم عدل و پيش قانون سر نهاد پايه قدرش به كاخ مهر پهلو مي زند ..."


9- عدم وجود فهرست منابع و فرهنگ اعلام


يكي از اشكالات اين كتاب عدم وجود فهرست منابع و فهرست اعلام است . با اينكه مؤلف از تواريخ بسياري در تاليف بهره گرفته تنها به ذكر منبع در پاورقي اكتفا كرده و در پايان كتاب منابع را ذكر نكرده است و خواننده براي دانستن تعداد منبع و يا اشنايي كلي با منابع مورد استفاده بايد تمامي صفحات كتاب را ورق بزند و نام كتابها را ياد داشت كند و اين كار براي پژوهنده تاريخ ميسر نيست و همچنين عدم وجود فهرست اعلام و  اماكن نقصي آشكار است . معمولا از چنين كتابهايي با اين حجم و كار به اين بزرگي كه با زحمت فراوان انجام شده براي پژوهش استفاده مي كنند و پژوهشگر اولين چيزي كه برايش اهميت دارد منابع كتاب و اعلام آنست كه از اين طريق متوجه ميزان ارزش كتاب مي شود ، همچنين مي تواند از طريق اعلام به مواردي كه دلخواه اوست و براي پژوهش نياز دارد دست پيدا كند؛ اما خواننده اين كتاب بايد در جست و جوي يك نام تمام كتاب را بخواند و يا حداقل اگر نام دوره زندگي شاهي را بداند تمام صفحات آن دوره را مرور كند كه موجب اتلاف وقت است .



۲ نظر:

فاطمه گفت...

سلام مریم جان. خیلی وقت بود که وقت سر خاراندن نداشتم.تغییر و تحول عظیمی در وبلاگت می بینم. هم قالب قشنگیه وهم محتوایی خوب. موفق باشی.

گیله مرد گفت...

سلام خانم غفاری زیبا می نویسید کاش اسم آن بنده خدارا هم در وبلاگتان می نوشتید