۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

مفهوم قضا و قدر در شعر پروین اعتصامی(نشریه سرنا 1384)برنده مقام دوم مقاله علمی در نشریات دانشجویی

مفهوم قضا و قدردر شعر پروین اعتصامی"پروین اعتصامی مسما به "درخشنده "شاعره ایرانی دختر مرحوم یوسف اعتصامی در تبریز متولد شد . در کودکی با پدر به تهران امد  باقی عمر را در انی شهر گذراند . در ان زمان تعلیم و تربیت نحصر به مردان و در مکتب خانه ها بود اما پروین ادبیات فارسی و عربی را تحت تاثیر پدر اموخت و دوره مدرسه اناثیه امریکایی تهران را به پایان رسانید و با اینکه حضور زن در اجتماع ان روز خواب و رویایی تعبیر ناشدنی بود او در محافل دانشمندان و ادبا که در منزل پدرش منعقد می شد شرکت می کرد در سال 1314 در سن 11 سالگی دیوانش را به پایان رساند ."(اکبری ص 202)
شعر پروین که اغلب به صورت مناظره ایست که بین دو حیوان یا دو شیءدر می گیرد حاوی نکات پند اموز اخلاقی و اجتماعی است از زبان همین شخصیتهای جاندار یا بی جان بیان می شود . اراءمتکلمین و فلاسفه از زبان شخصیت های خیالی شعر وجود تفکر فلسفی درباره جهان افرینش را نشان می دهد .
در شعر پروین هیچ افریده ای بی زبان و گنگ و بی مصرف نیست همه چیز شخصیت انسانی دارد .احساس و شعور و بینش دارد و همه به چنگال تقدیر و قضا گرفتارند :
"چه لانه ای و چه قصری اساس خانه یکیست       به شهر کوچک خود مور هم سلیمانی است
ز  دهر  گر  دل  تنگم  فشار  دید  چه   غم          گرفته دست قضا هر کجا گریبانی است
چه  برتریست   ندانم  به  مرغ  مردم   را        جز اینکه دعوی باطل کند که انسانی است  "
                                                                                            (دیوان،1377 ص 191)
درد و رنج در سراسر دیوان وی و در ذهن بیشتر شخصیت هایش به چشم می خورد . او پیوسته ارزوی رهایی انسان از قید جهل و نادانی را در دل می پروراند و اراستگی به فضل و دانش را بهترین وسیله رهای انسان می داند و با اینکه اعتقاد او جبری است اما سعی و تلاش انسان را هم نادیده نمی گیرد و معتقد است جهان را سر و سامانی هست که تنها خدا می داند و بس و علت و معلولها تحت اختیار اوست و انسانها از راز خلقت اگاه نیستند .
نخود و لوبیا همچون فیلسوفان از جهان و فلسفه اش  سخن می گویند گویی که انسان های اگاهی هستند :
"نخودی   گفت  لوبیایی  را                کز چه من گردم اینچنین تو دراز
گفت ما هر دو را بباید پخت                  چاره ای نیست با زمانه بساز
رمز خلقت به ما نگفت کسی این حقیقت مپرز زاهل مجاز
هر دو روزی دراوفتیم به دیگ             هر دو گردیم جفت سوز و گداز" (دیوان1377،ص  192)
"در حکایت معمار نادان چنین میخوانیم که مورچه معتقد است معماری "طاس"درست نبوده است ،وقتی سخنان مورچه تمام می شود ،طاس جان می گیرد و با بیانی استوار و فریب الود به وقوع حادثه محتومی که قلم تنقدیر نوشته اقرار می کند . تقدیر این است که مورچه در همان طاس بیفتد و راه برگشت هم نداشته باشد . ذهن متفکر پروین از طاس هم فیلسوفی می سازد که در برابر غرور بیجای مور به قصد اشتباهبشر به سخن در میاید "( اکبری161)
مور گاهی جبری است و گاه احساس اختیار می کند و سعی و تلاش را دخیل می داند :
                "تا بپیمایی   ره  سعی   و   عمل              این معما را نخواهی کرد حل
                تو ز اندک دست کردی مایه را             سود اندک بود اندک مایه را
هر که توشی گیرد او چاشت خورد      هر که زیرک بود از او زد دستبرد
دستبردی زد زمانه هر نفس                 دستبردی هم تو زن ای بوالهوس"( دیوان1377،ص  275  )
دستبرد زمانه را نادیده نمی گیرد اما به گمان او با زمانه می توان جنگید اما مورچه خوار او را می فریبد و از او می خواهد در معماری طاس نظری دهد و او را مغرور می کند تا در طاس می افتد و راه بلرگشت ندارد و می فهم که تدبیر او در مقابله حادثه قدیم و پیر بیهوده بوده است :
مور طفل اما حوادث پیر بود احتمال چاره جویی دیر بود
دام را اینگونه باید   ساختن                   تا تو خود بین را به دام اداختن
خود بینی و غرور هم مانند آز،روشی است که راه تدبیر را می بندد و حوادث قدیم را استوار می کند مور تمثیل انسانی است که تدبیر خداوند را در کارها نمی بیند و به افرینش او ایراد می گیرد و گمان می کند کارها بی تدبیر انجام یافته  و هدفی در ان نیست و سرانجام او چنین می شود .
"ذهن پروین طاس لغزنده را به دام تقدیر تبدیل می کند ؛مثل حکایت ان مردی که از پیش اشتر مست گریخت و ناگزیر خود را در چاه اویزان کرد . او خواننده را به اندیشه وا می دارد و در اخر در میابد که در هر قدم ده ها چاه که در سر راه انسان است و در حالت کلی دنیا همان دام است که در سر راه انسان گسترده است و اشتر مست نمادی از اجل است که در پی او نعره زنان می اید و تا کی رشته گیاهانی که برسر چاه روییده بریده شود و او به چاه اجل سرنگون گردد "(اکبری 163)
پروین در برخی اشعارش اشاره به اختیار انسان دارد اما کفه سنگین ترازو از ان جبر است . اختیار پروین از نوع تفکر اشعری است که در عین اختیار نوعی جبر نیز انرا همراهی می کند .
در شعری به نام"ناتوان"مناظره پیر و جوانی را بیان می کند که پیر به جوان می گوید سر انجام زمانه می گذرد و متاع جان را می برد و در مقابل ان کاری نمی توان کرد اما می توانی کاری کنی که انی متاع را مفت نبازی و من چون در زمان زندگی ام در خواب بودم ناگاه دزد گیتی گنج مرا برد . نگاه پروین در این شعر تلفیقی از جبر و اختیار است اگر چه جلوی حوادث روزگار نمی توان ایستاد اما جلوی زیان را می توان گرفت .
از ان برد گنج مرا دزد گیتی که در خواب بودم گه پاسبانی (دیوان1377ص   288  )
و باز در مناظره گل و خاک،بر توجه به زمان و غنیمت شمردن فرصت تاکید دارد و همچنین بر ملازمت زشت و زیبا . گل از همنشینی با خاک عار دارد بدون انکه بداند اگر خاک نبود گل و چمن هم نبود و این دو ملازم همند و خاک موجب هستی و رشد اوست و خوبینی گل موجب تباهی زود هنگام اوست اما هر چیز در جای خود منزلتی دارد و دلیلی برای بودن :
"خلقت از بهر تنی تنها نیست                             چشم اگر چشم شد ابرو تنهاست
تکیه بر دوستی دهر مکن                     که گهی دوست دگر گاه عدوست
کوش تا جامه فرصت ندری                  درزی دهر نه اگه ز رفوست"( دیوان1377 ص248)
ترکیباتی چون درزی دهر ،دزد گیتی ، سیر مهر ،گردش ماه ،برزیگر طالع ،شاهد بخت ،چشمه بخت ،دست حوادث ،دست قدر ،دست چرخ ،دستبرد حوادث،باغبان دهر ،رهزن گیتی ،حوادث چرخ،دست قضا ،خنجر روزگار  و...از فراوان ترین مضامین شعر پروین است گویا هر چه می خواهد خود را مجاب کند که اختیاری هم هست و ادمها تعیین کننده سرنوشت خود هستند باز هم به طرف جبر کشیده می شود و همه چیز را به گردن فلک می اندازد و معتقد است که انسان خیلی باید زیرک باشد که بتواند از دستبرد حوادث در امان بماند و اگر لحظه ای غفلت بکند و فرصتی را از دست بدهد اسیر فلک دوار می شود و کار از کار می گذرد .اما از مواردی که به اعتقاد پروین می شود جلوی حوادث ایستاد و تقدیر را تغییر دادکوشیدن در وقت جوانی و فرصت را غنیمت شمردن است برای بهره بردن بیشتر از عمر:
به روزگار جوانی خوش است کوشیدن                چرا که خوشتر از انی وقت روزگاری نیست
تو  قدر  خرمن  نو بهار عمر  بدان                   خزان گلشن ما را دگر بهاری نیست
در این شعر مناظره نهالی تازه با درختی خشک به تصویر کشیده شده درست مثل مناظره پیر و جوان که به گذشت عمر اشاره می کند و همچنانکه ویژگی شعر پروین است با نگاه جبری همراه است :
"تو نیز همچو من اخر شکسته خواهی شد            حصاریان قضا را ره فراری نیست
هر انچه می کن ایامن می کند با ما               به دست هیچکس ای دوست اختیاری نیست"
                                                                                            ( دیوان1377 ص 54)
و همینطور در شعر دیگری به نام "رنج نخست "حکایت از طفلی دارد که خاری به پایش خلیده و گریان شده ،مادر او را نصیحت می کند که زندگی خالی از سختی نیست اما تو باید پا بر جا باشی :
"ز عهد کودکی اماده بزرگی شو          حجاب ضعف چو از هم گسست عزم قوی است
هزار کوه گرت سد راه شوند برو         هزار ره گرت از پا در افکنند بایست"( دیوان1377ص 11)
از موارد دیگر روبرویی با قضا به کار بردن تدبیر در کار هاست . در شعر "روباه نفس" نفس انسان را به روباهی تشبیه کرده که ماکیان تدبیر به چنگال او اسیر شده است مانند مرغ یکه به دیوار پریده و روباه او را گرفته است و به روباه عتاب می کند که تو ظالمی .در حالی که اگر جایگاه خود را می شناخت اسیر او نمی شد :
"اسیر روبه نفس انچنانیم                  که گویی پر شکسته ماکیانیم
مکن بی فکرتی تدبیر کاری                  که خواهد هر قماشی پود و تاری"( دیوان 1377ص 121)
رهایی از چنگال هوی و هوس نیز سفارشی است که پروین بر ان تاکید می کند برای رسیدن به مقام بلند :
"کسی ز روی حقیقت بلند شد پروین   که دست دیو هوی شد ز دامنش کوتاه "(. دیوا ن ص1377 216)
گاه در اشعار او به رنج بردن در راه هدف نیز اشاره شده که با اندیشه جبریان تناقض دارد و سرنوشت را یکسره به قضا نمی سپارد تا روزی از غیب برسد :
در قطعه مادر دور اندیش از زبان مرغ به جوجه ها ش می گوید :
"بی رنج نوک و پا نتوان دانه جست و خورد         گر اب و دانه ای است به خونابه خوردن است
درمانده نیستید شما را به قدر خویش                هم نیروی نشستن و هم راه رفتن است"
                                                                              (دیوان1377ص   269)
و در شعردیگری می گوید :
"راحت انرا رسد که رنج برد                 خرمن انرا بود که برزگر است
هنر و فضل در سپهر وجود                   عالم افروز چون خور و قمر است"(همان،ص 22)
و در اشعاری که برای مظلومان و محرومان می سراید انان را تشویق و تحریک به گرفتن حق خود کرده از تحمل رنج محرومیت و زور باز می دارد بر خلاف کسانی که معتقدند هر کسی بخت و اقبالی دارد و ما هم بر این بخت سیاه زاده شده ایم و ظالم را گناهی نیست؛ بلکه او معتقد است تنها فعل خداست که مطابق قضا انجام می شود و افعال انسان بسته به نوع نگاه او به دنیا و اعمال خود او دارد و اگر قضا را نتوان تغییر داد دست و پایی می توان زد :
"از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی               چند می ترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
گر چراغت را نبخشیدست گردون روشنی          غم مخور می تابد امشب ماهتاب ای رنجبر"                 (همان،ص20)
و سرانجام در اعتقاد به قضا و قدر عدل خدا را هم نادیده نگرفته و بر اساس همان علت و معلولی که در جبر موجود است معتقد است که سرانجام هیچ کاری بدون مزد و کیفر نیست :
"شکست پنجه و منقار من ولیک چه باک             پلنگ حادثه را نیز چنگ و دندانی است
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد                   زمانه را سندی دفتری و دیوانی است "(همان،190)
گذشته از این موارد ، باقی دیوان پروین ، شکایت از بخت  اقبال و قضا و قدر است :
"فرمانده سپهر چو حکمی نوشت و داد                کس دم نزند که صوابست یا خطاست
ما را برای مشورت اینجا نخوانده اند                    از ما و فکر ما فلک پیر را غناست
طاووس را چه جرم اگر زاغ زشت روست            این رمزها به دفتر مستوفی قضاست "(همان 183)
باز هم اشاره به راز خلقت است که فقط خدا می داند و بس اما این جبر بیشتر در ظواهر و کلیات امر است مثل تغییراتی  که در ظاهر اشکال طبیعت یا قیافه انسانهاست مثال ظاهر نخود و لوبیا که پروین به ان اشاره می کند و اعتقاد دارد هر دو برای یک هدف افریده شده اند و هر دو سرانجام پخته می شوند . این پختگی را می توان رمز پختگی انسانها در طول زندگی دانست هر چند قیافه ها و روش زندگی ادمها متفاوت است اما در جریان زندگی همه به سوی هدفی حرکت می کنند و خداوند استعداد تکامل را به همه یکسان عطا فرموده است ولی با وسایل متفاوت و ابزارها تنها کار را اسانتر یا سهلتر می نماید ولی سر انجام همه به طور عادلانه پاداش و کیفر می بینند همچناکه در داستان مور و پیل می گوید :
"بار هر کس در خور یارای اوست        موزه هر کس برای پای اوست"(همان، 44)
او همواره رضا دادن به حکم قضا را تاکید می کند زیرا قضا نه تغییر دادنی است و نه انسان از رمز ان اگاه است:
"نه اگهی است ز حکم قضا شدن دلتنگ              نه مردمی است ز دست زمانه نالیدن
هزار مساله در دفتر حقیقت بود            ولی دریغ که دشوار بود فهمیدن "(همان105)
و:
"ز سرد و گرم تنور قضا نمی ترسیم    برای سوختن و ساختن مهیاییم"(همان، 71)
در این معنی به رباعیات خیام نیز نظر داشته است به ویژه به این شعر خیام :
"ای فته به چوگان قضا همچون گو       چپ می خور و راست میرو و هیچ مگو
کانکس که ت را فکنده اندر تک و پو                  او داند و او داند و او داند و او "
                                                                                         (رباعیات خیام ،44 )
و در این بیت اشاره به بیتی از مولانا دارد که اشاره دارد به خواست خدا یا تقدیر در افریدن انسان و بردن او به جایی که هیچ کس نمی داند کجاست اما تقدیر همه موجودات است که روزی بیایند  روزی دیگر بروند :
پروین
"قضا نیامده ما را ز باغ خواهد برد                          نه می رویم به سودای خود نه می اییم"
                                                                                    (دیوان1377ص 69 )
مولوی:
"نه به خود امدم اینجا که به خود باز روم              انکه اورد مرا باز برد در وطنم "
                                                                                        ( دیوان شمس338)
 در شعر مناظره بلبل با ماه نیز گویا به رباعی خیام نظر داشته است :
پروین :
"مرا   اگاه   زین   ایین   نکردند             فراتر زین رهم تلقین نکردند
ز خط خویش گر بیرون نهم گام          براندازندم از بالای این بام"(دیوان ،1377 ص52)
خیام :
"نیکی و بدی که در نهاد بشر است      شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل         چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است"
                                                                                       رباعیات خیام  34)
و در این بیت نیز به بیتی از فردوسی نظر داشته است :
چه فرق گر تو گرانسنگ و ما سبکباریم              چو تند باد حوادث وزد چه کوه و چه کاه
فروسی:
قضا زاسمان چون فرو هشت پر            همه عاقلان کور گردند و کر
"پروین متکلم رسمی نیست و قصد اثبات قضا ئ قدر یا امر بین الامرین را ندارد اما مثل پیشروانش با چشم حکمتی که مورد قبول عموم است  در فرهنگ ما ریشه چند هزار ساله دارد به مسائل زندگی نگاه می کند و در پی ان نیست که قلم تقدیر را خیام وار به محاکمه بکشد :
پروین ستم نمی کند ار باغبان دهر      گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
خیام :
برمن قلم قضا چو بی من راندند           پس نیک  بدش چرا ز من می دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من بود فردا به حجتم به داور خوانند"( اکبری 159)
"پروین اسیر دو تضاد مهم است عینیت و ذهنیت .بعد عینی  تجربی تفکر او بعدی است د رارتباط مستقیم با زندگی اجتماعی ،مشکلات و دردهای مردم . در این بعد پروین تفکراتی ضد تقدیری دارد اما انجا که مساله فرهنگ القایی و تربیت اجتماعی او مطرح است دیدگاهش اسلیم پذیرانه  منفعل است اعتقاد او انست که زندگی انسان بازتاب رفتار و کردار اوست :
چرخ یکی دفتر کردارهاست                پیشه مکن بیهده کردار را
در اینجا از تقسیم بندیهای غیر عادلانه تقدیری خبری نیست هر چه هست رفتار ماست میان انچه می کنیم و انچه دریافت می داریم ارتباط مستقیمی وجود دارد :
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق             کرد ما را پایبند و خود شدیم اخر شکار
گاه تعارض اندیشه های ضد تقدیری پروین چنان شدید است که حتی به دفاع از گردون می پردازد و ارا از اشتن هر گونه نقشی بر کنا رمی داند :
گر گرانباریم چرخ چرخ چیست           بار کردار بد خود می بریم
درشعر زیر گر چه صحبت از دهر می کند که در شعر گذشتگان ما امیزه ای بوده است ار عمل انسان و بازتاب ان از سوی اسمانیان ، اما اندیشه پروین متوجه بازتاب زمینی ا ناست یعنی در مناسبات اجتماعی انسانها :
دامن خلق   خدا   را   چه   بسوزی        اتشت افتد به استین و به دامان
هر چه دهی دهر را همین دهدت باز                   خاسته بد نمی خرند جز ارزان
پروین نه تنها علیه تقدیر و ایین تقدیریان بر می اشوبد و تسلیم پذیری را کنار می افکند بلکه چرخ را نیز به تازیانه کلام خود می کشد و گلایه های خویش را ناشی از فشار شرایط دشوار زندگی می داند." (دیوان پروین،1363،مقدمه)
کوتاه سخن اینکه پروین به جبر و اختیار از دیدگاه کلامی نمی نگرد ، بلکه گاهی تحت تاثیر فرهنگ حاکم بر جامعه که سرنوشت را در هر امری دخیل می دانند جبری می شود و گاه تحت تاثیر تعلیم  تربیت اگاهانه اش انسان را موجودی مسئول می داند که هر چند در مقابل اراده خدا یا حوادث دهر ضعیف است اما حق مبارزه و ایستادگی هم داد .
"به چشم عقل در این رهگذار  تیره ببین             که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
از  ان سبب نشدی هم عنان    هشیاران            که بی هشانه سپردی به دست نفس زمام      
ز تخم تلخ نخورد هیچ کس بر   شیرین              ز شاخ بید نچیده است هیچکس بادام
تو آرمیدی و این زاغ میوه   برد  همی تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام
به حرص و آز مبر فرصت عزیز به سر                به جهل و عیب مکن عمر بی بدیل تمام
زمان رنج شد ای  کرده  سالها  راحت دم  رحیل  شد  ای  جسته عمرها  ارام
جفای گیتی و کج  گردی  سپهر   بلند                  اگر چه توسنی اخر تو را نماید رام .." .
                                                                                           (دیوان 1377ص 386)

منابع
·        چاووش اکبری ،رحیم ،زندگی و آثار پروین اعتصامی حکیم بانوی شعر،انتشارات طهوری ،1380
·        دیوان پروین اعتصامی ،انتشارات ساحل چاپ دوم ،1377
·        بابایی ،محمد تقی،دیوان پروین اعتصامی ،کتابروشی حافظ ،1363
·        رباعیات حکیم عمر خیام و بابا طاهر عریان ،انتشارات اقبال چاپ سوم ،1368
·        شفق،منصور،کلیات دیوان شمس،انتشارات صفیعلیشاه چاپ نهم 1370

هیچ نظری موجود نیست: