۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

تمدن ایرانی فراسوی مرزها (کتاب ماه تاریخ اردیبهشت 1389)

 تمدن ايراني فراسوي مرزها، مجتبي مقصودي، ماندانا تيشه يار، انتشارات تمدن  ايراني، 1388، 173 صفحه
كتاب حاضر شامل شش مقاله درباره تاريخ و تمدن ايران است كه از منظرهاي مختلف به ان پرداخته شده است .
مقاله  اول به هويت و تمدن و رابطه اين دو مي پردازد. در مقاله دوم و سوم با اشاراتي به علل تفاوت تمدن ايراني با اروپايي ويژگي هاي حكومتهاي باستاني ايران توضيح داده شده و در مقاله چهارم دو نوع نظام حكومتي عصر هخامنشي و اشكاني بررسي شده است . مقاله پنجم بر خلاف ساير مقالات ترجمه اي از مقاله اي انگليسي است كه درباره تاريخ نگاري ايراني و تاريخ نگاري اسلامي است و مقاله ششم به بررسي چشم انداز ايران بيست سال آينده پرداخته است .
فصل اول
 مقاله اول "تاملي نظري در ماهيت تحولات هويتي – تمدني" نام دارد كه توسط  مجتبي مقصودي و ماندانا تيشه يار نوشته شده و شامل مباحثي چون: تاثير هويت بر تمدن و ارتباط انها با يكديگر و تحول در عناصر سازنده تمدن است . اين مقاله با اشاره به گفته ماهاراجي انديشمند هندي : "آب در عين آنكه تمدن ساز است مي تواند موجب نابودي تمدنها نيز بشود "(13) به نقش و جايگاه هويت ها در تمدن سازي پرداخته و تاثير تغييرات هويتي بر تحولات پديد امده در تمدنها را بررسي كرده است پس از ان روابط ميان هويتها و تمدنهاي سنتي و مدرن در عصر حاضر مورد بررسي قرار گرفته است . مولفان عناصر هويتي و فرهنگي مانند نژاد ، فرهنگ ، دين ، زبان ، آيين ، شيوه زيست ، ويژگي هاي سرزميني ، پيشينه تارخي ، خصوصيات اخلاقي ، اداب و رسوم ،سنتها ، اسطوره ها ، باورها ، ارزشها ، هنجارها ، نهادها را عامل اصلي شكل گيري تمدنها دانسته نوشته اند:"اين هويت است كه بر رفتار آدميان اثر مي گذارد .اصول اخلاقي و بايدها و نبايدها را ترسيم مي كند .نقش ها و ارتباطات را شكل مي دهد و كنش و انديشه فردي و جمعي عرف و عادات و الگوها و شيوه هاي زندگي خصوصي و عمومي را ترسيم مي كند و اين همه از اجزا و عناصر اصلي تشكيل دهنده صورت غير مادي تمدنها هستند ."(14)
در اين بخش تمدن از نظرگاه دانشمندان و نويسندگاني چون : علي شريعتي ،احمد سامعي ، عبدالكريم سروش و ويل دورانت تعريف شده است .يكي از تعريف هايي كه براي تمدن ارائه شده چنين است :"تمدنها نوعي نظام اجتماعي هستند كه هويتها و فرهنگها به انها عينيت مي دهند و تا هنگاميكه هويتها و فرهنگها پديد نيايند تمدنها شكل نمي گيرند . اما اين رابطه دو طرفه نيست در واقع تمدن در اينجا نقش متغير وابسته به هويت را ايفا مي كند ."(15)
بر اين اساس هنگاميكه هويت ملتي تغيير كند ناگزير تمدن ان نيز دچار تحول مي شود . تغيير هويت زماني پيش مي ايد كه ملتي مقهور ديگري شود. "اگر گستره امپراتوري هخامنشي و ميزان فتوحات و اقتدار شاهان ان روزگاري دستمايه افتخار و مباهات ايرانيان بوده امروزه مدارا و تساهل رفتاري انان با اقوام تحت سلطه و نيز اسناد تاريخي نظير منشور حقوق بشر كوروش است كه بيش از ساير عناصر در شكل دهي به هويت ايراني عصر جديد نقش افريني مي كند."(ص22)
قصد مولفان اين مقاله نشان دادن تهاجم فرهنگي و اعلام خطردرباره ان است . در انتها نقش انديشمندان و مورخان براي حفظ اصالت هويت و تمدن ايراني و جلوگيري از تهاجم فرهنگي ياداوري شده است :" امروزه اين وظيفه بر دوش انديشمندان ،متفكران و مورخان گذارده شده است تا در دوران گذار از هويت سنتي به مدرن و از تمدن قديم به جديد ،عناصر هويتي جوامع سنتي را پيش از انكه به دست فراموشي سپرده شوند بار ديگر و در جلوه اي نو،حياتي دوباره بخشند ."(23)
فصل دوم
مباني و ساختارهاي سياسي در ايران باستان ، ويژگي هاي جهان شمول / علي اكبر اميني
در اين مقاله مولف به اسطوره ها و پيشينه تارخي ايران نظري افكنده و با ارائه اشعار و سخنهايي حكمت اميز از ميان كتب ادبي، نثر خود را قوت بخشيده و شيريني خاصي بدان داده است كه از اين نظر با مقالات ديگر متفاوت است  . اين مقاله ابتدا با گفتارهاي شيرين ازشاعران ايراني همچون سعدي:"با دوستان مروت با دشمنان مدارا"(ص25)نثر خود را قوت بخشيده است .
 اغاز اين مقاله شعري از عارف قزويني است :
"به ملتي كه ز تاريخ خويش بي خبر است
به جز حكايت محو و زوال نتوان گفت (ص25)
 همچنين از سهراب سپهري: " پشت سر خستگي تاريخ است (ص27)
مولف با استناد به گفته هگل " اصل تكامل با تاريخ ايران اغاز مي شود و به همين دليل تاريخ ايران در واقع اغاز تاريخ جهان  است ."(ص529 از بديع،21) ايران را داراي كهن ترين تمدنها دانسته و بر اساس اسطوره هاي تاريخي ايران به بيان ساختار هاي اجتماعي و سياسي پرداخته انرا عامل مهمي در شناخت تاريخ دانسته است : " بدون داشتن يك چشم انداز اسطوره اي نگاهمان به زندگي نياكانمان نگاهي اعورانه و يك بعدي خواهد بود . اسطوره از يك سو در پي افكندن بنيانها و ساختارهاي سياسي و اجتماعي دوران باستان نقش مهمي داشته و از سوي ديگر عامل مهمي در تبيين و معرفي بيشتر و بهتر اين ساختارها بوده است ."(ص30)
در اين مقاله كهنترين نظام سياسي ايران مورد بررسي قرار گرفته وويژگي هاي ان به تفصيل بيان شده است .
"در انديشه ايران شهري و در عرصه زندگي عملي ايران باستان به پديده هاي سياسي در خور توجهي بر مي خوريم "(ص25)
همچنين با تاكيد بر عزت مندي، عدل و داد و طبيعت و مظاهر طبيعي ، شيوه نگرش ايرانيان باستان به اكولوژي و طبيعت همچون اسوه حسنه و الگوي نمونه قلمداد شده ."در زمينه ساختارهاي سياسي و حكومتي هم ايرانيان قديم و حتي درپاره اي موارد توزيع قدرت را مي شناختند ودر عمل انان را به كار مي بستند ."(ص26)
در اين بخش با استناد به گفته هاي هگل ،رنه كروسه ،پيوفيليپاني رنكني و خانم لمبتون ،درباره امپراتوري "ايران باستان "و شيوه حكومت و سياست در ايران مطالبي بيان گرديده و تاثير ان بر حكومت كشورهاي ديگر بررسي شده است . تاثير قوانين ايراني بر حكومت خلفاي اموي و عباسي از موارد جالب اين بحث است كه درمقاله چهارم نيز در معرفي دو نظام ساتراپي و اشكاني به طور گسترده تر به ان پرداخته شده است :
"بنا به گفته تحليل گر مسايل اسلام و ايران خانم ك.سي.لمبتون، خلفاي اموي روشهاي اداري و حكومتي يونانيان و ايرانيان را پذيرفتند و فنون و اداب مملكت داري ساسانيان را رواج دادند . خلفاي عباسي كه مي كوشيدند فضاي مذهبي حكومت خود را تشديد كنند در سازمان درباري دوران خود از ايران تاثير مي گرفتند ."(ص32)
ويژگي حكومت شاهان ايراني ، كه هر يك توضيح داده شده و مصاديق ان ذكر گرديده ،بهتر بود تحت تيتري چون "ويژگي هاي حاكمان ايراني" اورده مي شد كه از ساير مطالب جدا شود .
يكي از ويژگي هاي مهم شاهان باستاني تساهل ورواداري بوده است كه مولف نمونه هاي از ان را باز نموده است :"در مجسمه اي كه در سال 1352 در شوش از داريوش به دست امد و عظيم ترين مجسمه اي است كه از شاهنشاهان هخامنشي تاكنون كشف شده خود گوياي رواج روحيه مدارا و رواداري است "(ص37)
در اين مجسمه از خطوط هيروگليف ميخي ،فارسي باستان ، اكدي و عيلامي استفاده شده است.
از ان جمله است پيشروي هاي كوروش  در سرزمينهاي هند و بابل و مصر كه مرهون برنامه متقن سياسي دانسته شده كه مناسب وضعيت موجود باشد .
با توجه به اوستا و نوشته هاي كريستن سن از تاريخ ايران عدالت در انديشه ايراني به چهار معني به كار رفته است : 1- عدالت به معناي نظام و آيين ارته (ارثه)و هماهنگي و مطابقت با اين ايين و قانون  2- عدالت در برابر ظلم در معناي وسيع "راستي " 3- عدالت به معناي خويشكاري و نهادن هر چيز در جاي درست خود 4- عدالت به معني "پيمان"يا ميانگين و حد وسط افراط و تفريط (ص43)
فصل سوم
جهان بيني كهن ايراني ،راهبردي امروزي / عليرضا افشاري
مولف اين مقاله در ابتدا با بررسي كشورهايي تازه ساز و نوبنياد ، به تمدن كهن ايراني كه ريشه صد هزار ساله دارد اشاره كرده ، با توجه به تمدن يوناني كه معارض تمدن ايراني است و همين تمدن است كه بر غرب تاثير گذاشته وعده بررسي مباني جهان بيني اروپايي داده شده :" براي ورود به بحث نخست به ريشه يابي جهان بيني ايراني و غربي مي پردازيم كه شرايط جغرافيايي در اين ميان نقش اصلي را دارد ."(ص57)
در اين مقاله شرايط اب و هوايي ايران بررسي شده و عامل مهمي براي شكل گيري تمدن ايراني به حساب امده است .
"تقريبا در سراسر اروپا آب همچون هوا نه محدود بوده ونه قابل تملك و  تنها "زمين "اين دو صفت را دارا بوده است . اين موضوع در بنيانهاي اجتماعي – سياسي وتمدن ا ين دوره اثار بسياري بر جاي گذاشته است . به طوري كه تفاوت آشكاري ميان انقلاب عصر نوسنگي در ايران و اروپا وجود دارد "(ص62)
اين مقاله تشابهاتي با مقاله قبلي دارد بويژه در بيان ويژگي هاي حكومت شاهان باستان و شرح ان با اندكي تفاوت همان ويژگي ها مشاهده مي شود . در اولين ويژگي جهان كنشي ... با شرح برخي رفتارهاي شاهان ايران در دوره باستان احترام به ديگر باورها و فرهنگ ها را نشان داده در عرصه دادگري به ساخت و سازهاي ايرانيان در سرزمينهاي ديگر اشاره كرده است از جمله اتصال درياي سرخ و رود نيل و ترعه ها و پل ها و ...كه ايرانيان براي گسترش و اصلاح كشاورزي و هياتهاي پژوهشي كه بر زمينها و درياها فرستادند .
در اين بخش به بسياري كارهاي ايرانيان اشاره شده كه از اين نظر كه شاهان ايراني هر چه براي خود خواسته اند و در سرزمين خود داشته اند براي ديگران هم ايجاد كرده اند قابل توجه است . يكي از ويژگي هاي ايرانيان پذيرش زيبايي و راستي است كه نمونه اي از انرا اسلام اوردن دانسته است .
در مورد پذيرا شدن زيبايي و راستي كه يكي از صفات شاهان ايراني است گفته شده :"برجسته ترين نمونه در توضيح اين ويژگي فرهنگي ايرانيان اسلام اوردن ايرانيان است "(ص76)
همچنين: "نمونه اي كه مي توان انرا براي حسن پذيرندگي زيبايي ايرانيان اورد تخت جمشيد است "(ص809)
دليلي كه ارائه شده اين است كه در ساخت تخت جمشيد از تمامي ملل با تمامي امكاناتشان بهره گرفته شده و حتي نام مهندسان غير ايراني ثبت شده است و اين خصيصه نشان از شعور بالاي حكمرانان دارد .
در انتهاي اين مقاله  اين مقاله ، نياز جدي بازنگري فرهنگ كهنسال ايراني و تجربه هاي نهفته در دل ان توصيه شده است .
فصل چهارم
1-                  ساتراپي ها و تقسيمات كشوري در تمدن ايراني /غلامرضا ابراهيم ابادي
غلامرضا ابراهيم ابادي به بررسي و مقايسه الگوهاي تقسيمات كشوري در سرزمين ايران با تاكيد بر مدل هاي اشكاني و ساتراپي پرداخته و علل شكل گيري اين مدل هاي حكومت داري و تاثير انها بر روابط ميان مردمان سرزمينهاي مختلف امپراتوري ايران با يكديگر و نيز با قدرت مركزي را مورد بحث قرار داده است .(مقدمه كتاب)
يكي از جالبترين مقاله هاي اين كتاب است كه دو نظام ساتراپي و اشكاني را با هم مقايسه مي كند و به تاثير اين نظامها بر حكومتهاي پس از اسلام مي پردازد .
"ايران هخامنشي اولين كشور پايدار در جهان است كه دست به تاسيس دولت زده است "(ص87)
مولف به معرفي سه روش نظام حكومتي پرداخته و تعاريفي از انها ارائه داده است :"مهمترين روش سازماندهي قلمرو سرزميني كشورها را مي توان در سه دسته نظام هاي غير متراكم نظامهاي غير متمركز و نظامهاي فدرال تقسيم بندي كرد ."(ص89)
اما در ادامه توضيح مي دهد كه نظام سياسي ايران باستان هيچيك از اين نظامها نيست بلكه :" ايران باستان نيز از نوعي نظام سازماندهي سياسي فضا برخوردار بوده است ."(ص909)
مهمترين نظام هاي موجود در دوره باستان نظام ساتراپي و نظام اشكاني بوده است كه كل مطالب اين مقاله را تشكيل مي دهد .
"دولتهاي هخامنشي و اشكاني دو روش متفاوت را براي سازماندهي فضاي سرزمين خويش به جهان عرضه كردند كه نه تنها در ايران بلكه به عنوان پايه هاي اصلي براي تكوين بسياري از سيستمهاي تقسيمات كشوري كنوني در جهان نيز استفاده شده است ."(ص101)
نظام ساتراپي
نظام ساتراپي حكومت بر اساس تقسيم بندي مملكت است كه امروز به صورت استان ديده مي شود و هر قسمت زير نظر يك استاندار اداره مي شود كه با توجه به قلمرو وسيع حكومت هخامنشي كه شش برابر ايران كنوني بوده كاري ضروري مي نموده است .
"سابقه تقسيمات كشوري در ايران به دوران داريوش اول هخامنشي و مقارن با قرن پنجم پيش از ميلاد است ."(ص92)
توضيحي كه در پاورقي صفحه 93 درباره ساتراپي امده چنين است :"ساتراپي اصطلاحي است كه در زمان هخامنشيان براي اشاره به استان از ان استفاده مي شده است  ساتراپ يوناني شده خشترپاون پارسي باستان است . خشتر پاون در پارسي نو به دو صورت شهربان و شهراب به معناي "پاس دارنده پادشاهي"امده است . ساتراپ يا شهراب عنواني براي فرمانداران كل يا استانداران در زمان هخامنشيان بود.(دايره المعارف ازاد ويكي پديا)
در زمان هخامنشيان بيست منطقه اداري خراجگذار بودند و هر منطقه يك ساتراپي محسوب مي شد . قلمرو وسيع هخامنشان چنين ترسيم گرديده است :
"قلمرو پادشاهي هخامنشي (559- 320 ق.م) از شمال شرقي از ماوراءالنهي ،قلمرو سكوهام ورگه و ماساگتها تا خوارزم و هركانه در ساحل شرقي درياي وركانه (خزر)از شمال غربي از سواحل غربي درياي وركانه (خزر)تا دامنه هاي شمالي رشته كوه هاي قفقاز بزرگ ،سواحل شرقي جنوب غربي درياي سياه و تركيه را در بر مي گرفت . در غرب سراسر اسياي صغير به اين پادشاهي متعلق بود كه با يونان همسايه بود و تا سواحل شرقي مديترانه و شمال افريقا و سواحل غربي درياي سرخ ادامه مي يافت و رد جنوب بين النهرين و شمال شبه جزيره عربستان درياي پارس و درياي اريتره را شامل مي شد و در شرق سواحل شرقي سند و كوه هاي هند و كش تا كوه هاي پامير را در بر مي گرفت ."(ص93)
ساتراپي ها در عين ازادي عمل كه نوعي خودمختاري محسوب مي شد تحت امر يك امپراتوري بوده خراج مي پرداختند . اين نظام حكومتي از نظام اشكانيان متمركز تر بود و"بعد ها از سوي سلوكيان ،ساسانيان و صفويه براي اداره قلمرو حكومتي مورد استفاده قرار گرفت ."(ص99)
نظام سياسي اشكانيان
اما نظام دوره اشكاني نظام ملوك الطوايفي است كه با ساتراپي تفاوت كامل دارد :"نظام سازماندهي سياسي فضا در دوره اشكانيان مبتني بر نوعي نظام ملوك الطوايفي برخاسته از شيوه توليد تيولداري دوران خويش بود كه بر اساس ان تيولداران عمده در راس كار قرار داشتند و تيولداران جزء مالك شهر ها و دهات بودند ."(ص92)
 اين نظام بعدها" توسط برخي سلسله هاي حكومتي نظير غزنويان ،افشاريه ،زنديه و حتي قاجاريه براي اداره امور كشور مورد استفاده قرار گرفت ."(92)
در نظام اشكاني حكومت پارتها 18 مملكت بود كه 11 قلمرو ممالك برتر شرقي و هفت قلمرو و ممالك فروتر بود . كاش مولف با درج نقشه اي حدود ايران هخامنشي را نشان مي داد .
اين مقاله داراي ارجاعات زيادي است كه هيچكدام داخل گيومه نيست .
با اينكه نظام ساتراپي قديمتر است اول نظام اشكاني توضيح داده شده .
همچنين كمبود تيتر موجب سردرگمي مي شود. در صفحه 98 لازم است تيتري براي مقايسه اين دو نظام وجود داشته باشد كه ذيل ان چهار تفاوت قرار گيرد .
در صفحه 89 و 90 تيتري براي توضيح سه دسته حكومت وجود ندارد .
فصل پنجم
سهم ايرانيان در تاريخ نگاري اسلامي قبل از حمله مغول / كليفورد ادوموند باثورث/ علي  مرشدي زاد 103-124
در مقدمه در توضيح اين مقاله امده است :"دكتر علي مرشدي زاد با ترجمه مقاله اي از كليفورد ادوموند باسورث به برسي سهم ايرانيان در تاريخ نگاري اسلامي تا قبل از حمله مغول پرداخته و از منظري واقع گرايانه به ضعف سنت تاريخ نگاري در دوره ايران پيش از اسلام اشاره كرده سپس به بررسي نقش مورخان ايراني در انتقال گنجينه با ارزشي از يافته ها و اطلاعات موجود در زمينه فرهنگ و تمدن ايران باستان در دوره اسلامي پرداخته است ."اما در اين مقاله به مواردي برمي خوريم كه قابل تامل است وميتواند با واقعيت تفاوتهايي داشته باشد. در اين مقاله چند موضوع جالب وجود دارد :
1- عدم تاريخ نگاري ايرانيان
نويسنده با اينكه خود به تمدن ايراني و برخي نوشته ها اشاره داشته ، ايرانيان پيش از اسلام را فاقد تاريخ نويسي دانسته: "به نظر نمي رسد كه سلسله هاي ايراني قبل از حمله اعراب به صورت رسمي و مدون علم تاريخ نگاري را پي ريزي كرده باشند . (104-105)
نوشته هاي برخي مستشرقين قدري با اين نوشته تفاوت دارد و از تاريخ نگاري يا احتمال وجود ان در ايران باستان خبر مي دهد : "بسياري از ايرانشناسان، از جمله اشپولر آلماني ... به رغم كمبود آثار تاريخي بر جاي مانده از ايران پيش از اسلام، آگاهي تاريخي ايرانيان را مسلم مي‌داند." ( اشپولر، 18)
چنين به نظر مي رسد اطلاعاتي كه ما در حال حاضر از تمدن كهن ايراني داريم ،مبنايي داشته كه مورخين غربي بر ان اساس تاريخ ايران را نوشته اند . وجود چند نوع تاريخ نگاري در ايران پيش از اسلام به اثبات رسيده و مولف نيز خود به ان اذعان داشته است: "كتابهاي ثبت قوانين مادها و پارس كه در فصل ششم كتاب دانيال نبي امده است احتمالا دفتر ثبت اداري بودند كه فرمانهاي رسمي را در خود ثبت و ضبط مي كردند و به صورت كتابچه اي راهنما در خدمت كارگزاران ديواني قرار داشتند . "(105)
يكي از اين انواع ،سالنامه نگاري است :
"ثبت وقايع مهم ساليانه يا سالنامه‌نگاري از رسمهاي دربار پادشاهان ايران باستان ـ ‌از دوره هخامنشيان به بعد ـ بوده است. اين رسم، خود از وجود نوعي گاهشماري منظم در ميان ايرانيان قديم حكايت مي‌كند. (عبداللهي ص 9 ـ 10)
همين سالنامه‌هاي رسمي، در واقع، مهمترين مأخذ و مرجع مؤلفان و مورخان ايراني در تأليف تاريخ ايران بوده است. «كِ‍تزياس ـ پزشك و مورخ يوناني قرن چهارم پيش از ميلاد ـ كتابي به نام پرسيكا نوشته كه در تأليف آن، از سالنامه‌هاي رسمي ايراني بهره برده است». (مير‌احمدي ص 35)
 "همينطور آگاتياس ـ‌ مورخ رومي قرن ششم ـ در تدوين تاريخ خود از مجموعه سالنامه‌هاي رسمي ساسانيان كه در گنجينه‌هاي دولتي تيسفون نگهداري مي‌شده، استفاده كرده است. (ملايري، ص 162.)
مضمون اصلي اين سالنامه ها علاوه بر ذكر جنگها و حوادث سياسي ،رويدادهاي اجتماعي و اقتصادي را هم در بر مي گرفته است .همچنين برخي مورخان از جمله طبري از اين نوع سالنامه ها براي نوشتن تاريخ الگو گرفته اند .(زرين‌كوب ص 4 )
"شهرستانهاي ايران" نيز از ديگر آثار تاريخي بر جاي مانده از ايران پيش از اسلام است. اين اثر رساله مختصري است به زبان پهلوي در جغرافياي تاريخي ايران. تدوين نهايي اين رساله، مانند اغلب آثار پهلوي كه امروزه در دست داريم، احتمالاً در قرن سوم هجري صورت گرفته است، اما تدوين اوليه آن به اواخر دوره ساساني بر مي‌گردد.
همچنين شباهتهايي كه در برخي قسمتهاي تاريخ ديده مي شود مبين اطلاع از زندگي پيشينيان و تاريخ دوره انان بوده است مثلاشباهتهايي كه بين زندگي كوروش و اردشير هست :"استفاده از داستان كوروش براي اردشير در زمان ساساني نشانگر ان است كه ساسانيان از تاريخ كوروش در روايات مربوط به او اگاهي داشته اند و در اين صورت شايد بتوان نتيجه گرفت كه در دوران ساساني رواياتي از كوروش در دست بوده است كه امروز موجود نيست "(ميرسعيدي ص 422)
به جز اين موارد اثاري كه در كتيبه ها مي بينيم نشانه اي از علاقه ايرانيان به تاريخ نگاري است و نمي توان تصور كرد كه تاريخ نويسي تنها به همين الواح محدود شده باشد بلكه به نظر مي ايد بهتر است تصور كنيم اين نوشته ها نمونه هاي است كه از اسيب زمانه محفوظ مانده است اما اثار ديگري هم بوده كه به علت اسيب پذيري بيشتر ، بر اثر حوادثي كه طي دوران طولاني بر ايران رفته از جمله حمله ا عراب و اسكنر و مغول ها و كتابسوزي هاي وحشتناك انان ، از بين رفته باشد .
مولف مقاله اين نوع الواح را تاريخ ندانسته وانها را تبليغي براي پادشاه مي داند :"اينگونه متون كتيبه اي معروف در زمان پارتيان و ساسانيان نيز موجوديت داشتند انگيزه اي تبليغي در وراي خود داشتند و اشكارا در پي ان بودند كه اراده پادشاه را به اطلاع معاصران برسانند ."(ص105)
با اشاره به كارنامه اردشير بابكان انرا برداشتي زنده درباره بنيانگذار اين سلسله مي داند كه وي را به هخامنشيان و اردوان منسوب مي سازد اما اين تاريخ را بيش از انكه جدي باشد خيالپردازي مي داند و تاريخ طبري را از اين سنت متفاوت مي شمارد :"اطلاعاتي كه درباره اردشير از كتاب تاريخ طبري مورخ مسلمان ايراني امده است داستاني بيشتر جدي و كمتر مطلوب درباره پادشاهي است كه بيش از انكه در قالب قهرمان بنيانگذار يك امپراتوري ظاهر شود در چهره يك غاصب به تصوير كشيده شده است و طبري احتمالا از يك سنت تاريخي مستقل از كارنامك و خداي نامك استفاده كرده است .(ص107)
عدم تاريخ نويسي ايرانيان چنين توجيه شده است كه اعتقادات ديني مانع نوشتن تاريخ بوده به تعبيري ديگر ايرانيان را داراي عقيده جبري دانسته كه تكوين تاريخ را از سوي خدا تمام شده مي دانند و در ان دخالتي روا نمي دارند ،  كه باز وجود الواح و داستانهاي تاريخي و سالنامه كه ذكرش رفت اين گفته را نقض مي كند :"اين واقعيت كه خطوط كلي تاريخ كيهاني توسط خالق ان اهورا مزدا تعيين شده و تاريخ بشر داراي جنبه دنيوي اندكي است ،مانع از كنجكاوي و اشتياق طبيعي به سمت اين موضوع استفاده از نيروي ذهني انتقادي و تمايل به جمع اوري و ساماندهي واقعيتهاي مربوط به فعاليتهاي بشري شده است ."(ص105)
او در عين اينكه منكر تاريخ نويسي ايرانيان شده، تعلق خاطر انان را به گذشته خود ياداور مي شود :
 "گر چه برخي ايرانيان گذشته كشور خود را تقبيح مي كنند. ..اما هميشه جايگاهي براي مشاهده افتخارات و عظمت ايران باستان وجود داشته است : بقاياي پايتخت بزرگ كوروش در پاسارگاد مجموعه قصر داريوش و خشايارشا در تخت جمشيد ،سنگ نبشته هاي متعد ساسانيان در كوه هاي زاگرس ،طاق كسري در تيسفون نزديك بغداد و مانند ا ينها . اينگونه است كه زمامداران اسلامي كه داراي ذهنيت تاريخي بودند به اين اثار باستاني علاقه نشان مي دادند ."(ص104)
در اينجا لازم بود مولف براي اثبات گفته خود نمونه اي بياورد كه بدانيم گذشته ايران از چه نظر تقبيح مي شود و چه نقطه تاريكي در ان است . به نظر مي رسد اين نويسنده تنها اثار باستاني ايران را قابل ارزش مي داند و ايران باستان هيچ نقطه روشني ندارد و از معنويت و خصوصيات گذشته ايران سخني به ميان نياورده است .
شاهنامه و اهميت كار فردوسي
وي به بيان عظمت شاهنامه پرداخته ، مي گويد :"شاهنامه فردوسي كه شكوه ادبيات فارسي است به بيان عظمت ايران باستان مي پردازد و قهرماناني چون رستم ،اسفنديار تهماسب ،كيكاووس بهمن،ايرج و...نامگذاري همتراز با نامهاي اسلامي بوده اند ."(104 )در اينجا منظور نويسنده مشخص نيست زيرا اين نامها ربطي به اسلام ندارد . مولف با شاهنامه اشنايي دارد . ابيات شاهنامه از روي تواريخ و داستانهايي كه در زمان فردوسي موجود بوده سروده شده و جنبه تاريخي دارد گر چه به اسطوره نزديك باشد . در برخي ابيات شاهنامه ،نشان داده شده كه شخصي در حال خواندن تاريخ شاهان بوده است . "در ان شب خواب بر چشم شاه (اردشير)نيامد فرمود تا كتاب شاهان وقايع نامه را بياورند و پيش او بخوانند :
بر او داستانها همي خواندند        ز جم و فريدون سخن راندند " (بديع ، مقدمه)
البته مولف، شاهنامه و تواريخي شبيه به انرا بيشتر داستان و افسانه دانسته و در رديف تاريخ نويسي قرار نداده است و درباره خداي نامك كه يكي از منابع شاهنامه بوده چنين مي گويد :"ادبيات در دوره ساسانيان با عنوان "خداي نامك"ثبت و ضبط شد كه در بر دارنده داستانهاي عاميانه بود كه در بخش شرقي جهان پارس شامل خراسان خوارزم سيستان (و نيز در بخش هاي شمالي و سرزمينهاي قفقاز با سنتي متمايز )كه سنت هاي قهرماني نيرومند و گستردهاي داشتند دهان به دهان مي گشت و البته اين خداي نامگ در نسخه هاي متعدد خود به زبان پارسي و سپس ترجمه ان به زبان عربي (...) در دوره پس از اسلام به صورت بنياني براي تاريخ نويسهاي عربي و سپس فارسي در امد "(106ص)
همچنين گفته است :"فردوسي به رغم مسلمان بودن بيم ان داشت كه زبان عربي به عنوان ميانجي در ادبيات الهيات ،حقوق جايگزين زبان فارسي شود اگر چه قادر نبود مواد موجود را در هم اميخته ديدگاهي منسجم از گذشته ملي خود ارائه دهد . اما او نمي بايست نگران هر گونه تهديد احتمالي عليه ميراث پارسي مي بود زيرا خاصيت ترميم پذيري اين فرهنگ ملي چنان بود كه توانست خود را با دين و قانون اسلام تطبيق دهد و همچنان زنده بماند در واقع توانست به شكلي ملموس بر سير حركت اسلام در شرق دنياي اسلامي تاثير بگذارد ."(ص104) به نظر مي ايد نويسنده مقاله از تسلط زبان عربي بر زبان فارسي در قروني پس از اسلام و ترجمه بسياري از كتب فارسي به عربي و تاليف كتب علمي به اين زبان بي اطلاع است كه عظمت كار فردوسي را نديده گرفته و نگراني او را بي مورد مي شمارد و نمي داند كه اگر تلاش هاي افرادي چون فردوسي نبود احتمال فروپاشي كامل زبان فارسي مي رفت .
تاثير گرفتن از تاريخ اعراب
او اعراب را داراي فرهنگ پايين تر دانسته اما در عين حال بر افسانه  هاي تاريخي انها  تاكيد مي كند كه ستايش از قبيله ها و سران قهرمان انهاست همچنين چهره مشخص پيامبر اسلام در برابر  چهره غبارالود زرتشت را يكي از عوامل تاريخ عربها مي داند: "اعراب نه تنها از دوره اي مشخص برخوردار بودند چيزي كه ايرانيان اوليه فاقد ان بودند بلكه تبييني غايت شناسانه از سير تاريخ نيز ارائه مي دادند ."(ص107)
به نظر نمي رسد انديشه مولف در اينباره نزديك به صواب باشد . اعراب تا ساليان پس از اسلام هنوز سال ها را بر اساس اتفاقي كه در ان مي افتاد نامگذاري مي كردند و تاريخي مدون كه مشخص باشد سابقه و عمق ان چقدر است ندارند و تاريخشان از همان هجرت پيامبر اسلام شروع مي شود در حاليكه ايرانيان پيش از اسلام تاريخي نماينده سال و ماه داشتند:" دست كم در قسمتهاي مركزي جزيرة‌العرب، تا پيش از برقراري تاريخ هجري در سال 17 در عهد خليفه دوم، گاهشماري مشترك و منظمي وجود نداشته و اساس گاهشماري اعراب عصر جاهلي را برخي وقايع مهم ـ و متغير ـ‌ شكل مي‌‌داده است. "( روزنتال ص 206. )
پس از اين مباحث به معرفي تواريخي به زبان عربي مبادرت كرده است كه همه توسط ايرانيان نوشته شده است ."تقريبا تمامي ادبيات به جا مانده از مسلمانان ايراني تا قرن چهارم /دهم به زبان عربي است ."(ص108)
وي در مورد تاريخ اخبار الطوال دينوري كه به زبان عربي است مي گويد :"كتاب دينوري به صورت تاريخي عمومي اغاز مي شود اما به تاريخي از نگاه يك ايراني بدل مي شود به قهرمانان افسانه اي ايران رهبران ديني مانند زرتشت و مزدك و سلسله هاي حكومتگري مانند ساسانيان پرداخته مي شود ..."(109)
نمي توان پذيرفت ايرانيان به يكباره پس از اسلام به تاريخ نگاري علاقه مند شدند و همين موارد نشان مي دهد كه اعراب در تاريخ نگاري چندان دستي نداشته اند واگر ايرانيان تاريخ خود را به زبان عربي نوشته اند دليل بر گرفتن فن تاريخ از اعراب نيست .
"احتمال اثر‌پذيري تاريخنگاري اسلامي از «ايام‌العرب» نيز منتفي است. ايام‌العرب كه به تسامح مي‌توان آن را نوعي تاريخ سياسي و اجتماعي عرب عصر جاهلي به حساب آورد، اساساً فاقد دو عنصر مقوم تاريخ نقلي يا وقايع‌نگاري است. نبود دو عنصر «تدوين» و «توقيت» در تاريخ عصر جاهلي، و به عبارت دقيق‌تر، در ايام‌آلعرب، بيانگر نبود گاهشماري مشترك و منظم وعدم آگاهي و شعور تاريخي در ميان اعراب عصر جاهلي است ( تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، ج1، ص 86. )
فصل ششم
جايگاه حوزه تمدن  ايراني در چشم انداز بيست ساله كشور /سيد حسين ولي پور زرومي
ششمين مقاله بر خلاف مقالات پيشين درباره چشم انداز بيست ساله اينده ايران است نه گذشته ان . ارجاعات اين مقاله نسبت به بقيه كمتر است و مولف بيشتر به تبيين موارد مطرح شده پرداخته است . "سند چشم انداز جمهوري اسلامي ايران در افق 1404مي تواند از جنبه هاي مختلف مورد بررسي قرار گيرد ."(127)
مولف" از منظري نوين به بررسي عناصر تقويت كننده حوزه تمدن ايراني در عصر حاضر بر اساس سند چشم انداز بيست ساله كشور پرداخته و با بر شمردن امكانات بالقوه براي گسترش فرهنگ و تمدن ايراني در عصر حاضر به طور مستند و تحليلي به بررسي چالش هاي پيش روي اين هويت تمدني و راهكارهاي موجود پرداخته است ."(ص11)
هدف مولف تبيين برنامه اي كوتاه مدت براي ايجاد تمدني ايراني در سرزمينهاي ايراني در وسعت گذشته است نه سرزمينهاي فعلي :"گستره تمدن ايراني در بستر جغرافيايي مجازي امروز را بايد در وسعت سرزمينهاي گذشته ايران جستجو كرد ."(ص126)
مولف از دو نظر اين چشم انداز را قابل توجه دانسته است :
" تهيه سندهاي چشم انداز از دو منظر قابل توجه است اولا داراي بعد ارماني است بدين معني كه وضعيت و سطحي برتر از موقعيت فعلي بازيگر را مد نظر قرار دارد و به همين دليل براي حركت ايجاد انگيزه مي نمايند ثانيا داراي بعد واقع گرايانه است بدين معني كه مطلوب ارائه شده در حد و اندازه توان بازيگر و زمان مشخص شده در سند است ."ص127)
در اين سند بر ايران محوري ، هويت مندي ،الهام بخشي ايراني و محدوديت منطقه اي تاكيد شده و عوامل و موانع اجراي طرح بررسي گرديده است . عوامل پيوند دهنده داراي سه ويژگي ديرينگي ،دروني بودن ،جامعيت تمدن ايراني است و "در ميان مردمان نواحي مختلف حوزه تمدن ا يراني اعتقاد به وجود هويت مشترك تاريخي مي تواند به عنوان يك عامل وحدت  افرين در نظر گرفته شود ."(ص134)در اين سند علاوه بر توجه به دين اسلام و تاثير ايران بر ايجاد مذهب شيعه و نمود ان در كشورهاي منطقه ،عوامل استراتژيك و فرهنگي و اجتماعي اقتصادي نيز مورد توجه قرار گرفته و برنامه هايي كه مي توان در اين سند به ان تكيه كرد، به طور كلي تبيين گرديده است .
منابع
  • مقصودي ،مجتبي، تيشه يار،ماندانا، تمدن ايراني فراسوي مرزها ،انتشارات تمدن  ايراني ، 1388
  • بديع،مهدي ، محمود غزنوي سر اغاز واپس گرايي در ايران، غلامرضا سليم نشر بلخ 1383
  • اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستن اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، تهران، علمي و فرهنگي، 1369، ج 1، 19 ـ 18.
  • روزنتال، فرانتس، تاريخ تاريخنگاري در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوي، 1366، ج 2
  • .زرين‌كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران قبل از اسلام، تهران، 1343،
  • عبداللهي، رضا، تاريخ تاريخ در ايران
  • مير‌احمدي، مريم، كتابشناسي تاريخ ايران در دوران باستان، تهران، امير‌كبير 1369
  • ملايري، محمد، فرهنگ ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عرب، دانشگاه تهران، 1356،
  • تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، ج1، ص 86.
  • ميرسعيدي،نادر،افسانه هاي تاريخي در تاريخ ساسانيان ،مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني ،زمستان 1379، ش 156


هیچ نظری موجود نیست: