۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

اعتصاب مرگ ( نگره 5 تابستان1388)

ساراماگو،ژوژه ،هجوم دوباره مرگ ، کیومرث پارسای ، مشهد ، نی نگار ،1385
خلاصه رمان
در آغاز سال نو گزارش پلیس و بیمارستان ها از عدم وجود مرگ خبر می دهد . با اعلام این خبر که مرگ کار خود را تعطیل کرده و حتی بیماران در حال مرگ را هم نمی پذیرد ،نظریات مختلفی اظهار می گردد که در برخی ایجاد ترس و در برخی ایجاد شعف ناشی از زندگی جاوید می کند . عدم حضور مرگ موجب وجود بحران هایی در جامعه می شود که نظم زندگی را مختل می کند در میان این بحران عده ای مشغول نظریه پردازی و برگزاری همایش و ارائه راهکارهای متعدد می شوند و عده ای که در وضعیت مرگ قرار داشته و انتظار آنرا می کشیده اند با تحمل رنج زندگی دست به گریبانند و تغییر وضع موجود و روند طبیعی پیشین زندگی را آرزو می کنند . جویندگان مرگ با فهمیدن این موضوع که مرگ تنها در سرزمین آنان کار خود را تعطیل کرده ،با کوچ کردن به کشور های هم مرز، خود را از رنج زندگی می رهانند . رفته رفته با ازدیاد کوچندگان جویای مرگ ،برای فرصت طلبان ،موقعیت های خوب ثروت اندوزی پیش می آید و به بحران ها  دامن می زند . پس از مدتی مرگ با نوشتن نامه ای حضور دوباره خود را اعلام می کند اما در این حضور دوباره ، او منتخبان مرگ را با دادن نامه ای از مرگی نزدیک خبر می دهد اما نامه ای که برای مردی موسیقی دان فرستاده می شود به دفعات برگشت می خورد زیرا گیرنده ی  آن شناخته نمی شود. مرگ در این هنگام تصمیم به دیدار حضوری با مرد می گیرد در حالی که زمان مرگ او گذشته و او همچنان زنده است . مرگ به صورت زنی زیبا ظاهر شده به دیدار موسیقی دان می رود با او اشنا می شود و در کنسرتهایش شرکت می کند مرد عاشق او می شود و مرگ از گرفتن جان او صرف نظر می کند و از ان پس به خواب می رود و باز دوران اعتصاب مرگ فرا می رسد .



بررسی داستان


داستان با یک جمله غیر عادی اغاز می شود و خبر از واقعه ای غیر طبیعی می دهد .


" روز بعد کسی نمرد.


 رویدادی کاملا برخلاف اصول جاری زندگی که در میان ارواح نیز آشفتگی بی اندازه ای به بار اورد ."ص13


مرگ به عنوان پدیده ای طبیعی از ابتدای حضور بشر در زمین وجود داشته و بدون تعطیلی کارخود را انجام داده است. حضور مرگ و فکر کردن به ان همیشه با اندوه توام بوده و لعن و نفرین بر ان در میان ادمیان رایج است و فرشته مرگ ترسناکترین فرشتگان به شمار می اید که شنیدن نام او نیز لرزه بر اندام انسانها می اندازد . ساراماگو با به تصویر کشیدن دنیایی بدون مرگ که دچار هرج و مرج عجیبی شده در بخشهای اولیه کتاب وسپس با نشان دادن نوع دیگری از مرگ که اطلاع داشتن از ان است ،تعامل انسان ها را با این شرایط نشان داده و ضمن توصیف های جالبی از مرگ ،پای هنر را به میان اورده و حیات جاویدان را از طریق جلوه هنر در زندگی میسر شمرده و در این مسیر اعتقادات و دیدگاه های سیاسی اجتماعی خود را نیز بیان کرده است . در جایی از کتاب درباره مرگ می گوید:


"مرگ می تواند در هر قدمی که بر می داریم مراقب ما باشد . تعویض خانه ، شهر ،حرفه ،عادت ،اداب و رسوم ...همه این امور در پرونده ما در امده و نوشته شده است اگر به پرونده خود دسترسی داشته باشیم دیگر از اینکه چرا مرگ همه چیز را درباره ما می داند شگفت زده نخواهیم شد " صص159-160


وی در این رمان با شخصیت بخشیدن به مرگ ، سعی در معرفی چهره واقعی ان دارد. مرگ شخصیت اصلی این داستان است که ابتدا با عدم حضور خود و سپس با حضور مشخص خود ، تعریف می شود ابتدای داستان با جمله ای خبری اغاز می گردد و مقدمه ای که نویسنده پس از ان می نویسد نشانگر این است که مرگ کار خود را معوق گذاشته است بدون اینکه از درد و رنج بشر کاسته شود .


در همان سطور اولیه نویسنده با عجله این مطلب را یاداور می شود و از همان ابتدا خواننده را در جریان بحران قرار می دهد و اجازه نمی دهد که خواننده هم به همراه جامعه موجود در داستان، شادی عدم حضور مرگ را احساس کند.خواننده همراه با نویسنده از بالا جریان امور را می بیند و بیش از اشخاص داستانی ، می داند . به این دلیل داستان با تصویر وضعیتی غیر عادی آغاز می شود.


 "در پایان سال هیچ ماجرای ناگواری در مورد وفات به ثبت نرسیده بود .انگار آتروپیس پیر یکی از سه فرشته آخرت که طناب مرگ را با قیچی قطع می کند تصمیم گرفته بود از قیچی خود استفاده نکند با این حال خون در همه جا جاری بود . شاید هم بیشتر از همیشه ."ص 13


در بند اول با پیش کشیدن موضوع عدم شباهت روزهای انسانها به یکدیگر و عدم تکرار وقایع ،مضمون رمان را معرفی می کند. نویسنده در این رمان در پی اثبات لزوم مرگ و زیبایی ان در شرایطی خاص است و رنج ادامه حیات در زمانی که زندگی کاملا یکنواخت شده است را یاداوری می کند .


استفاده از کلمه "تعلیق" یا "معلق" نشان از بلاتکلیفی انسانها در صورت عدم حضور مرگ دارد:


 " انگار مرگ دچار وسواس شده و انجام این وظیفه خود را به حالت تعلیق در اورده بود ."ص 15


اغاز رمان با واقعه ای عجیب در اغاز سال نو نشان از تحولی در بهترین زمان سال که اغاز عید است می دهد انسانها ترجیح می دهند در روزهای سال نو و روزهایی که همه شادند شاد باشند و اثری از مرگ نباشد اما نویسنده با نشان دادن وضعیت وخیم کسانی که لب دیوار مرگ قرار دارند اما راهی به دنیای دیگر نمی یابند یاداور می شود تنها مرگ نیست که رعب اوراست ، چیزهایی در زندگی هست که مرگ به تبع انها موجود شده است هیچ انسانی از اسیب طبیعت به ویژه در دوره تکنولوژی در امان نیست از تصادفات نمی توان جلوگیری کرد چنانکه بیماری ها و پیری طبیعی را نمی توان متوقف کرد پس مرگ انتهای راهی است که همه به ناگزیر می پیمایند .


ساراماگو وضعیت افرادی را به تصویر می کشد که برای فرار از رنج جسمانی انتظار مرگ را می کشند در نظر انان مرگ زیبا و رهایی دهنده است اما مرگ به سراغشان نمی اید . او با تصویر کردن مرگ در قالب یک زن ، به استعاره زیبایی و قدرت او را اراده می کند. "مرگ زن است زنی که بتواند زمین را زیر پایش به لرزه در اورد و با کشیدن دامن کفنش روی خاک گرد و غبار بلند کند ." ص165


 ساراماگو زنان را موجوداتی خارق العاده و برتر نشان می دهد؛ چنانکه در رمان کوری نیز زنان تصویر شده بسیار قوی تر و با اراده تر از مردان دیده می شوند و تنها کسی که در پی کوری همگانی چشمان بینا دارد و رهبری دیگران را بر عهده می گیرد،  زن است نه مرد . در اینجا نیز مرگ به صورت زنی مقتدراست که با تعطیلی کار خود ، جهان انسانی را دچار هرج و مرج کرده است انهم تنها دریک سرزمین . یعنی تمام درها را به روی انها نبسته و ثابت کرده که انسانها به جایی می رسند که انقدر به مرگ نیاز دارند که زحمت کوچ به سرزمینی دیگر را حتی با هزینه ای گزاف تحمل می کنند .


نویسنده پس از شرحی در غیرطبیعی بودن بی مرگی و رنج ناشی از ان، عقیده مردم را در این خصوص بیان می کند  . مردم در ابتدا از این امر خوشحال شده اند و تنها در روزنامه ای مردمی است که از بلایی که قرار است بیاید اظهار نگرانی می کند اما عملا هم مردم خوشحالند و هم دولت بی خبر از بحرانی که در پیش است .


اقشار مختلف مردم بدون فکر کردن به مشکلاتی که در انتظارشان است به دنبال نظریه پردازی و ارائه راهکارهای برای ادامه این موقعیت ایجاد شده هستند :


"در میان شهروندان نظریه جدیدی رواج یافته بود که آنان را متقاعد می کرد می توان با انجام عملی ساده و ارادی یعنی برداشتن یک گام ،مرگ را شکست داد ...جنبش دیگری نیز نتیجه گرفته بود که از ان لحظه به بعد بدون دست زدن به تلاشی سخت ، به زندگی ادامه بدهند وهرگز تسلیم مرگ نشوند این جنبش مردمی می توانست همه گیرباشد زیرا اعلام می کرد بزرگترین آرزوی بشر از دورانی که موفق شد اندیشه خود را مورد استفاده قرار دهد دستیابی به لذت برخورداری از زندگی جاوید و ثروت در این کره خاکی بوده است ."ص18


 " مردم و شهروندان " با اینکه هدف اصلیشان یکی است بر سر چگونگی انجام ان با هم بحثهای لفظی و درگیری های فیزیکی دارند و بالاخره تصمیم می گیرند نماینده ای افتخحاری با ویژگی های بشارت دهندگی و بیباکی انتخاب کنند تا "بتواند در لحظه ای باشکوه ،مرگ را به چالش بکشد و شکست دهد ."ص18


نکته قابل ذکر در اثار ساراماگو و نیز این اثر اعتراض به حکومتها است در اثار وی بن مایه ای سیاسی وجود دارد که به طور مسقیم به نحوه عملکرد دولتها می پردازد چنانکه مبلغان مذهب را هم به چالش می کشد . در این سرزمین بی مرگ چنانکه در سرزمین کوری بود ، بحران ، در ابتدا مورد توجه مسئولین واقع نمی شود اما به تدریج که موضوع جدی تلقی شده غیر طبیعی بودن ان به اثبات می رسد همه قصد شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت را دارند مسئولین با حرفهای فریبنده و نطق های توخالی همیشگی، سر مردم را گرم می کنند بدون اینکه در حرفهایشان راهکاری اساسی ارائه شود ؛ حتی وزیربهداشت از خود سلب مسئولیت کرده اعلام می کند امادگی کافی را برای اظهار نظر هم ندارد و به عقیده ساراماگو بنا بر ویژگی منحوس همه دولتها "که عادت ثانوی انها شده است "مردم را به ارامش دعوت می کند و دلیلی برای اعلام وضعیت اضطراری نمی بیند .


در این هنگام تمام ارگانها به منافع خود فکر کرده وبا توجه به ان اظهار نظر و ارائه راهکار می کنند . مسئولین کلیسا با اشاره به اینکه مردم به خاطر ترس از مرگ و عذاب اخروی است که به کلیسا کمک می کنند و یا به کشیش احترام می گذارند این بحران را موجب متزلزل شدن موقعیت خود می دانند بنابراین اسقف در تماسی با رئیس دولت این مساله را مطرح می کند:


"بدون مرگ هیچ رستاخیزی وجود ندارد و بدون رستاخیز هم هیچ کلیسایی وجود نخواهد داشت ."ص22


قدرت ایجاد باور در مردم به دست کلیسا و دولت است اینها هستند که همه چیز را قانونی و الهی می کنند و تنها منافع خود را در نظر دارند و در هنگام وقوع بحرانها اگر راه حلی ارائه می دهند به خاطر منافع خودشان است نه حل واقعی مشکل حتی اگر موفق به حل مشکل نشوند یا مسیر انرا تغییر می دهند یا باور مردم را . چنانکه در اینجا نیز اسقف ترجیح می دهد مساله "مرگ تعلیقی" در میان مردم مطرح شود بدون هیچ توضیح اضافی :"کلیسا هرگز به کسی اجازه نمی دهد توضیح اضافی بخواهد. می دانید که غیر از بالیستیک تخصص دیگری هم داریم "ص25


این تخصص فطری کردن امور است که به نوعی سوء استفاده از نیاز ذاتی مردم به مذهب است .


در حالی که در ابتدای بحران روزنامه ای مردمی تیتر "چه بلایی بر ما نازل خواهد شد " را چاپ کرده جمله پیشنهادی دولت که نگاهی خوشبینانه به قضیه تعلیق مرگ دارد به چشم می خورد " سال نو ، زندگی نو"


این نشان دهنده این واقعیت است که دولتها همچون افراد عادی و عامی فکر و عمل می کنند نه بیشتر و دیگر اینکه دوراندیشان همیشه اقلیت بوده و نظریه کسانی پایه قرار می گیرد که دیدگاهی فراتر از موقعیت مکانی و زمانی خود ندارند .


مردم جمله دولت را بیشتر پسندیده از شادی عدم حضور مرگ در سال نو استقبال می کنند.


زنی که در مرگ همسرش عزادار است عدم حضور مرگ را خوش شانسی تلقی کرده به خاطر نشان دادن شادی خود پرچم ملی را بر پنجره اشپزخانه اش نصب می کند. این بدعت موجب اجباری شدن نصب پرچم ملی بر همه خانه ها می شود حتی شعارهایی مبنی بر این اجبار ساخته می شود و موضوعی که در ابتدا فقط ناشی از ابراز شادی بود کارکرد سیاسی پیدا می کند ساراماگو با دیدی نقادانه  به شعارها و مواضع سیاسی پرداخته و خواستگاه انها را زیر سوال برده است . کسانی که هدف اصلی ان زن را نمی دانند تنها با دیدن ظاهر این عمل ،این کار او را نمادی ملی تصور کرده ، به عقیده ای که همه باید از ان پیروی کنند تبدیل می کنند. در واقع بشر به دنبال تنوع و ایجاد سرگرمی در زندگی، خود را در هر حال به چیزی سرگرم می کند تا وضعیت بحرانی را موقتا فراموش کند فضایی که ساراماگو در رمان کوری و این رمان تصویر کرده نشان دهنده همین ویژگی بشری است انسانها بدون در نظر گرفتن شرایط خود به دنبال راهی برای فراموش کردن موقعیت هستند واین کار را با برگزاری سمینارها ، سخنرانی ها و ارائه راهکارهای غیر عملی و غیر کاربردی انجام می دهند .


عده ای که زندگی ابدی را موهبتی می شمارند نصب پرچم را نشانه ای از لیاقت انسانها برای داشتن زندگی ابدی می دانند و با شعارهای تهدید امیز یا تحریک کننده انرا بیان می کنند :


"کسانی که پرچم ملی کشور را به پنجره هایشان نیاویزند شایسته زنده ماندن نیستند ."ص30


در این میان عده ای نیز وجود دارند که استفاده زیاد از پرچم ملی را موجب بی اعتبار شدن ان می دانند . مشخص است که بحث ها و نسشت ها هم به جای اینکه بر سر موضوع اصلی بحران باشد بر سر همین مسائل جنبی خود ساخته به پا می شود .اما علی رغم این که شادی همگانی در همه جا به چشم می خورد "همواره در کنار کسانی که می خندند افرادی هم حضور دارند که می گریند ."ص 32


پدید امدن بحران بی مرگی در این جامعه مشکلاتی برای مردم و مسئولین پدید اورده که در ابتدا به چشم نمی اید. مراکزی از این رهگذر دچار اسیب شده اند و به این قضیه اعتراض کرده خواستار رسیدگی مسئولین هستند که در میان انان موسسات کفن و دفن ،گل فروشها ،مرده شوی ها کسانی هستند که "به امنیت شغلی موجود به دلیل حضور مرگ عادت کرده بودند ."37


بحثی که بین فلاسفه خوشبین و بدبین در می گیرد یکی از مطالبی است که به تفصیلی که ساراماگو عادت دارد در این رمان مطرح شده است انها نیز همگام با دیگر نظریه پردازان در باره بحران بی مرگی بحث می کنند و همچنان بی نتیجه . بحران بی مرگی را در نهایت کسانی که به دنبال مرگ هستند می شکنند در واقع انها که نیاز دارند نه انها که به فکر منافع خود و نه به فکر نیازمندانند . اولین کسی که می تواند مرگ را پیدا کند پیرمردی است که در حال نزع قرار دارد و نوۀ او هم با بیماری سختی دست به گریبان است .


او کشف می کند که فرشته مرگ سرزمین انهاست که کار خود را معوق گذاشته و دیگر کشورها مرگ همچنان ادامه دارد ؛ بنابراین می فهمد که اگر از مرز کشور خارج شود می تواند بمیرد . انها با کمک خانواده خود به سرزمینی دیگر رفته به محض گذشتن از مرز می میرند ودر انجا به خاک سپرده می شوند . این کار انان با اینکه مورد اعتراض نظریه پردازانی قرار می گیرد که این کار را خود کشی و یا قتل می نامند و موجب اعتراض همگانی می شود به طور پنهانی مورد استقبال قرار می گیرد و بدعتی می شود که همه خواهندگان مرگ را وادار به پیروی می کند . باز هم ساراماگو با توجه با همان ویژگی منفعت طلبی مردم افرادی را نشان می دهد که با سوءاستفاده از موقعیت نیازمندان به مرگ به سوءاستفاده مالی می پردازند و دیگران را به فکر وا می دارند که انها هم سهمی در این قضیه داشته باشند . به خاطر نیازی طبیعی و رسیدن به ان جنجال به پا می شود نگهبانان مرزی تهدید و گاه کشته می شوند و بحث ها  و نظریات بی پایه و اساس در میگیرد و در این رهگذر پای کشورهای دیگر به میان می اید با اینکه عدم وجود مرگ همه را ناراضی کرده اما حیات جاوید در این سرزمین موجب فخر اهالی ان به دیگران است .هنگامیکه جنگ با نیروهای خارجی بر سر مهاجرت جویندگان مرگ و یا ورود فراریان از مرگ در می گیرد ، سربازان کشور دیگر از حضور در سرزمین بی مرگ سر باز می زنند به دلیل اینکه نمی توانند در این سرزمین کسی را بکشند و زندگی انها نیزپس از برداشتن زخمهای وحشتناک همراه با درد ادامه می یابد بدون اینکه امید به مرگ داشته باشند. مسائلی نظیر این با طول و تفصیل های فراوان به نقد کشیده شده و با پر گویی خاص ساراماگو پیوند می خورد و دنیایی پر هرج و مرج نشان داده می شود که همان دنیایی است که کسانی متشکل از دولت،کلیسا و اشراف بر ان حاکمند و موقع وجود بحران مردم را به کمک می طلبند، بدون اینکه برای رهایی انان کاری انجام دهند. ساراماگو با بیانی مستقیم دلیل کمک خواستن از مردم را بیان می کند :


"فراخوانی مردم به پیوستن این اتحاد تنها به یک دلیل ایجاد شد : تهدید دشمنان خارجی ."76


ساراماگو عادت به پرده پوشی و در پرده حرف زدن ندارد او مستقیما هدف خودرا از پرداختن به موضوعی، بیان می کند در اینجا هم با شخصیت دادن به مرگ و درگیر کردن او با موضوع ،دلیل اعتصاب او را از زبان خودش بیان می کند . پس از اینکه مردم از بیکاری مرگ و نعمتی که از دست داده اند اظهار ناراحتی کرده خواستار بازگشت او می شوند؛ حتی در نامه ای به نخست وزیر هشدار می دهندکه :


"حضور مرگ در گذشته ای نه چندان دور نوعی بخت و اقبال بود."ص 39


پس از گذشت هفت ماه از بیکاری مرگ،نامه ای از طرف او به دست مدیر کل تلویزیون می رسد که در بخش اخبار خوانده می شود. دراین نامه مرگ توضیح می دهد که دلیل تعطیل کردن کارش ، نشان دادن ارزش مرگ و تبعات زندگی جاوید بوده است و حال که انسانها خواستار بازگشت اویند و به ارزش او پی برده اند او باز می گردد اما از این پس پیش از گرفتن جان انسانها با نامه ای انها را اگاه می کند .


"می خواستم به تعداد زیادی از مردم که از من نفرت داشتند ثابت کنم که زندگی جاودانی و غیبت مرگ چه پیامدهای ناگواری دارد ...چه از نظر اخلاقی و فلسفی و چه از نظر اجتماعی و اصالت عمل معلوم شد زندگی جاودان دردسر هایی دارد که بدون درمان می نماید ."ص125


پس از ان بحث بر سر نامه مرگ در می گیرد ؛حتی بحثهای ادبی بر سرکوچک یا بزرگ بودن حروف نام مرگ پیدا می شود به طوری که خود مرگ نیز ناچار به اعتراض و اظهار نظر می شود.


" یکی از افراد وابسته به گروه شکاکیون اظهار می کرد هرگز نشنیده است مرگ برای کسی نامه بنویسد او معتقد بود این نامه را به متخصصین خط شناس نشان دهند تا معلوم شود با خطی خوانا نوشته شده یا نه زیرا استدلال می کرد که مرگ نمی تواند با ان دستان استخوانی و پیچ خورده نامه ای به خوانایی و وضوح کسانی بنویسد که دارای پوست گوشت استخوان زرد پی و خون و عصب هستند ..."128


حتی آزمایش اثر انگشت و دی.ان.ای پیشنهاد می شود . جامعه هنوز درگیر همان تنوع طلبی و سرگرمی است و همه بحث ها و گفت و گوها به خاطر در امد زایی است نه حل مشکل . نشست های فلسفی و اجتماعی دوباره رونق می گیرد .


"به راستی برای حاضران در این نشست ها مهم نبود که مرگ در اعتصاب به سر می برد یا وظایفش را انجام می دهد زیرا کسب ثروت و قدرت برایشان اولویت داشت ."ص147


حتی عده ای در پی تنبیه مسئول بازگشت مرگ هستند ونامه های تهدید امیز برای مسئولین تلویزیون می نویسند . نامه های مرگ از ان پس هشت روز پیش از مرگ شخص به دست افراد می رسد و وحشت ناشی از ان کلیسا و روانشناسان را به کار می اندازد تا در این هشت روز روحیه انها را حفظ کرده به سوی خوشی ها سوق دهند . این وضعیت هم نارضایتی هایی را در پی دارد .


در این قسمت، مرگ که به عنوان شخصیت داستان ظهور پیدا کرده است دارای محل زندگی و ظاهری قابل تشخیص است .


سرداب محل سکونت مرگ و داس او ، پر از قفسه هاست که پرونده های میلیونها انسان در ان قرار داردکه به مرور زمان مرگ انها فرا می رسد و نامه های مربوط فرستاده می شود و بعد پرونده شان بسته می شود .


"زیر سالن محل اقامت مرگ طنابی هم وجود داشت که هر چه پایین تر می رفت به کوره اتشین مرکز زمین نزدیکترمی شد و به جایی می رسید که پرونده های موجود و نامه ها می سوختند و از بین می رفتند ."ص177


اتفاقی که موجب پدید امدن نقطه عطفی در داستان می شود برگشت خوردن یکی از نامه های مرگ است که روال داستان را عوض می کند:


 "روزی ناگهان یکی از نامه های بنفش رنگ به فرستنده عودت داده شد "صص156-157


به نظر می اید هدف اصلی نویسنده از پرداختن به این موضوع ، همین بخش آخر است . در این بخش ، غیر از مرگ و داس او شخصیتی حقیقی وارد داستان می شود. این شخص مردی موسیقی دان است که نامه های مرگ به دستش نمی رسد و برگشت می خورد .


"هرگز اتفاق نیفتاده کسی که قرار است بمیرد، نمیرد ولی انگار ناگهان در یک لحظه همه چیز عوض شده بود یعنی مرگ مدرکی در دست داشت که نشان می داد دست کم در مورد یک فرد ، تقدیر همچون همیشه عمل نمی کند."ص 159


پرونده مرد نشان می دهد که او مردی 50 ساله ، مجرد و ویولنسل نواز است که قرار بوده در 49 سالگی بمیرد اما لحظه تولدش فرا رسیده و 50 ساله شده است .


مرگ برای کشف راز برگشت خوردن نامه ها به خانه مرد می رود تا از کارش سر در بیاورد . نویسنده علاوه بر توصیف فضا و اثاث خانه کتابهای مرد را هم نشان می دهد : "یک قفسه بلند به عنوان کتابخانه پر از کتابها و نت های موسیقی به چشم میخورد و تعامل ادبیات و موسیقی را جلوه گر می ساخت "ص169


کتابهای مربوط به نجوم و علوم طبیعی هم در انجا دیده می شود. روزی که مرد روی صندلی پارک نشسته و مشغول خواندن کتابی است ؛ مرگ در این کتاب تصویر گونه ای پروانه را می بیند :"در یکی از گونه های پروانه ها که شبها فعال می شوند تصویری در قسمت پشت و زیر بال ها وجود دارد که بسیار شبیه جمجمه انسان است این حشره بالهایی زرد و سیاه دارد و اگر نام علمی اش به زبان ساده ترجمه شود معنای مرگ می دهد ."ص188


در اینجا مرگ فکر می کند بهتر است ازاین پس به جای نامه فرستادن برای ادمها  چنین حشره ای بر بالای سرشان پرواز کند و تصویر جمجمه را نشان دهد .


به این ترتیب که یکی ازانها بالای سر قربانی به پرواز در اید و همین امر نشانه ای از حضور مرگ باشد ."ص189


در اینجا به نظر می رسد مرگ هم دچار وسواس بشری شده درباره نحوه کار خود به شک افتاده است وبه دنبال راه های دیگر برای آگاه کردن ادمها می گردد و می خواهد در کار خود تنوع ایجاد کند حتی مرگ هم از یکنواختی بیزار است .


  مرگ که بسیار محتاط است و همیشه خود را به شکل زنی پیچیده در کفن سفید با داسی در دست نشان می دهد، برای ملاقات حضوری با مرد ویولنسل نواز خود را به شکل زنی زیبا می اراید:


" مرگ تبدیل به زنی زیبا سی و شش یا سی و هفت ساله با اندامی متناسب شده بود ."ص196


مرگ درخانه مرد ویولنسل نواز به دنبال دلیل برگشت خوردن نامه هاست تا اینکه موضوعی نظرش را جلب می کند اما دلایلی که ارائه میشود گویا نیست :"همچنان در این اندیشه بود که بازگردد ولی ناگهان متوجه موضوع جالبی شد و پاسخ قاطع و مستدل برای پرسش هایش یافت .ان خانه منحصر به فرد بود. منحصر به فرد در شهر ومنحصر به فرد در سراسر دنیا . در انجا فردی می زیست که به شدت از قوانین طبیعت تخطی می کرد کسی بود که هم برای زندگی و هم برای مرگ تعیین تکلیف می کرد و اجازه نمی داد از او بپرسند ایا می خواهد زندگی کند یا می خواهد بمیرد ."ص172


دلایل این امر به طور غیر مستقیم در تاثیر پذیری مرگ از موسیقی نشان داده می شود . هنگامی که مرگ به کنسرت می رود، تحت تاثیر نواختن مرد قرار می گیرد و با او حرف می زند: "مرگ از شیوه نواختن موسیقی دان دچار غرور شده بود و به او افتخار می کرد ."ص184


مرد عاشق این زن زیبا می شود و می خواهد با او بیشتر اشنا شود. مرگ هر بار که تصمیم می گیرد نامه مرد را به او تسلیم کند موفق نمی شود. گاهی  نامه را در هتل محل اقامتش جا می گذارد و گاه فراموش می کند انرا به مرد بدهد و سر انجام شبی از مرد می خواهد سویت شماره 6 باخ را با پیانو اجرا کند. حضور مرگ - به شکل زن- در کنار ویولنسل نوازی که به پیانو تسلط ندارد، باعث می شود بتواند خوب بنوازد. حضور عشق در این قسمت به وضوح دیده می شود . حتی فرشته مرگ قادر نیست جان کسی را که با عشق عجین شده بگیرد .در این حال زن که پیش از ان از دست دادن با مرد ابا دارد و دستهایش را سرد می داند پس از نواخته شدن موسیقی ،دیگر دستانش سرد نیست :


"پس از هنر نمایی مرد ، دیگر دستان زن سرد نبود ."ص231


 پس از اتمام موسیقی و به خواب رفتن مرد، زن (مرگ) که تحت تاثیر او ، قرار گرفته نامه ای را که به همراه دارد می سوزاند :


 "زن به اشپز خانه رفت و در تاریکی کبریت را پیدا کرد موجود مقتدری که می توانست با یک اشاره همه چیز را غیب یا ظاهر کند به کبریت متوسل شده بود. چوب کبریت را اتش زد و زیر نامه بنفش رنگ گرفت تنها معجزه ای که مرگ بعد ازسوزاندن انجام داد از بین بردن خاکستر ان بود . مرگ که هرگز نمی خوابید احساس می کرد پلک هایش سنگین شده اند. نمی دانست چرا چنین رویدادی برایش شکل گرفته به سرعت به درون بسترش بازگشت . روز بعد کسی نمرد ."ص 232


در اینجا دیگر نامی از مرگ - مگر هنگامیکه دارد به خواب می رود - نیست بلکه زن جایگزین او شده و اقتدار زن و نیروی عشق به نمایش در می اید . تا پیش از ان مرگ دراز می کشید و استراحت می کرد اما هیچوقت نمی خوابید . در این قسمت تاکید بر سنگینی پلکهای مرگ ،عدم حضور او را در دنیای هنر نشان می دهد و مرگ که ادعا می کرد :


"هیچ کس در این دنیا و خارج از ان قدرتی به اندازه من ندارد من مرگ هستم و دیگران چیزی نیستند ."ص161 در مقابل نوازنده ،خلع سلاح می شود.


حضور مرد موسیقی دان و تاثیر او بر مرگ می تواند نشانه ای از حیات جاوید هنر باشد هنری که عشق را در دل انسان زنده می کند و به او حیات ابدی می بخشد حیاتی که همراه با عشق و بدون درد و رنج است .


هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق     


 ثبت  است  بر  جریده  عالم  دوام    ما





۱ نظر:

farzad گفت...

salam aziz mr30.khili aliye,movafag bashi